جدول جو
جدول جو

معنی قطربلی - جستجوی لغت در جدول جو

قطربلی
(قُ رُبْ بُ)
نسبت است به قطربل. (اللباب). رجوع به قطربل شود:
خاصه با آهنگهای زلزلی
باده های روشن قطربلی.
دهخدا
لغت نامه دهخدا
قطربلی
(قَ رُبْ بُ)
اسحاق بن عبدالله بن ابی بدر. از راویان است. وی از حسین بن محمد مرورودی روایت کند و ازاو محمد بن حسین عبید العجل روایت دارد. (اللباب). روات در تاریخ علم حدیث اسلام اهمیت بسیاری دارند، زیرا بدون وجود آنان، روایت های نبوی و اهل بیت (ع) نمی توانستند به نسل های بعدی منتقل شوند. این افراد به طور مستقیم یا از طریق واسطه ها، به جمع آوری و انتشار روایت های پیامبر اسلام و امامان دوازده گانه پرداخته اند. نقش این روات در حفظ و گسترش اسلام و تعلیمات پیامبر (ص) انکارناپذیر است.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(قِ طِبْ با)
نوعی از بازی، نوعی از بند کشتی. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
آوازخوانی و سرودگویی و مغنی گری و ساززنی و رقاصی. (ناظم الاطباء). عمل خنیاگری و رامشگری:
بر گل نو زندواف مطربی آغاز کرد
خواند بالحان خوش نامۀ پا زند و زند.
سوزنی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
گفت من رقص ندانم بسزا
مطربی نیز ندانم بدرست.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 836).
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
تا داد خود از مهتر و کهتر بستانی.
عبید زاکانی
لغت نامه دهخدا
(قُمْ بُ)
احمد بن عبدالله بن قنبل مکنی به ابوسعد. از محدثان است. وی از امام محمد بن ادریس شافعی روایت کند و از او ابوالولیدبن ابوالجارود روایت دارد. (از لباب الانساب). محدّث در اصطلاح علم حدیث، به شخصی گفته می شود که احادیث پیامبر اسلام (ص) را روایت، حفظ، بررسی و نقل می کند. این فرد معمولاً با دقت فراوان، سلسله اسناد را بررسی می کند تا از صحت روایت اطمینان حاصل شود. محدثان نقش بسیار مهمی در ثبت و حفظ سنت نبوی ایفا کرده اند و بدون تلاش های آنان، منابع اصلی دین اسلام دچار تحریف می شد.
لغت نامه دهخدا
(قُمْ بُ)
در تداول، مدور. گرد: گرد و قنبلی
لغت نامه دهخدا
(قُمْ بُ)
نسبت است به قنبل، و آن نام اجدادی است. (لباب الانساب) (انساب سمعانی). رجوع به قنبل شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
مثل سنبوسه چیزی است که در روغن بریان نمایند، و در فارسی بودن این لفظ نظر است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
محمد بن سنجر. از مردم گرگان است که در قطابه سکونت داشت و در بغداد حدیث نوشت. وی از محمد بن یوسف قربانی روایت کند و گروهی از او روایت دارند. او به سال 258 هجری قمری درگذشت. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
نسبت است به قطابه. رجوع به قطابه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
شتابی کردن، بر زمین افکندن کسی را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
دهی است از دهستان نازلو از بخش حومه شهرستان ارومیه واقع در 12500 گزی شمال ارومیه و 4500 گزی خاور شوسۀ ارومیه به سلماس. موقع جغرافیایی آن جلگۀمعتدل مالاریائی و سکنۀ آن 45 تن است. آب آن از نازلوچای و محصول آن غلات، چغندر، توتون، کشمش، حبوبات وشغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جوراب بافی است. راه ارابه رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قُ طُ)
یوسف بن عبداﷲ اندلسی حافظ. از دانشمندان بزرگ است و تألیفاتی دارد. وی از ابوعبداﷲ محمد بن عبدالملک رصافی و ابراهیم قرطبی روایت شنیده است. او به سال 287 ه. ق. وفات یافت. (انساب سمعانی)
احمد بن مردان. از دانشمندان است. وی از ابوعبدالله محمد بن عبدالملک و عبدالملک بن حبیب روایت کند. او به سال 289 ه. ق. در اندلس وفات یافت. (انساب سمعانی)
اسحاق بن جابر. از دانشمندان است. وی به سال 263 ه. ق. وفات یافت. (انساب سمعانی)
غریب بن سعید. طبیب کاتب اسرار عبدالرحمان سوم خلیفه و مستنصربالله خلیفه در اندلس بود. وی بسال 946 میلادی کتاب ’خلق الجنین و تدبیر الحبالی و المولود’ را تألیف کرد. نسخۀ خطی این کتاب در اسکوریال است. (ذیل النمجد)
طاهر بن عبدالعزیز رعینی اندلسی. وفات وی به سال 304 ه. ق. اتفاق افتاد. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(قُ طُ با)
شمشیر خالد بن ولید و سیف بن صامت از بنی جشم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ طُ با)
شمشیر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ طُ بی ی)
نسبت است به قرطبه. (انساب سمعانی). رجوع به قرطبه شود
لغت نامه دهخدا
(قُطُ)
یحیی بن سعدون ازدی. از پیشوایان لغت و ادب است. در اقامت خود در اسکندریه پس از قرن پنجم هجری کتابها نوشت و به عراق و دمشق رفت و از دمشق به شهرهای آذربایجان مهاجرت کرد و در آنجا سکونت گزید. در قرائت و حدیث، آرائی نیکو دارد. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
شاعر شیرازی (و یا ترشیزی). که دارای طبع خوب بوده و خود را به صورت مردم سپاهی می آراسته و در آخر کار از این سپاهیگری متقاعد گشته و به گوشۀ بی توشۀتوکل نشسته در اوائل حال هجو مردم بسیار میکرده در آخر از این کار نیز توبه کرده و این مطلع از اوست:
عجب نبود ز لطف ار زانکه بنوازی غریبان را
نوازش زآنکه رسم و عادت خوبی است خوبان را.
و اتفاقاً در این شعر هجو خود کرده که با وجودی که مزه ندارد قافیه هم معیوب است. (ترجمه مجالس النفائس ص 66 و 240)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
نوره که بدان خرمن را کوبند. (منتهی الارب) (آنندراج). نورج. ابزار خرمن کوبی. این کلمه از لاتینی تریبولوم گرفته شده است
لغت نامه دهخدا
(اِ بِ)
صلاح الدین. مؤلف معجم المطبوعات آرد: الامام علاءالدین بن علی بن الامام بدرالدین بن محمد الاربلی. او راست: جواهرالادب فی معرفه کلام العرب، مشتمل بر قسم سوم از اقسام کلمه، یعنی حرف و آنرا برای تقرب به ملک الظاهربن الظاهر تألیف کرده است و آن بتصحیح شیخ علی نائل بمطبعۀ وادی النیل بسال 1294هجری قمری بطبع رسیده است، حاجت. نیاز: و لایبدین زینتهن الا لبعولتهن او آبائهن او آباء بعولتهن او ابنائهن او ابناء بعولتهن او اخوانهن او بنی اخوانهن او بنی اخواتهن او نسائهن او ما ملکت ایمانهن او التابعین غیر اولی الاربه من الرجال... (قرآن 31/24) ، و آشکار نکنند (زنان مؤمنه) آرایش خود را مگر برای شوهرهاشان یا پدرهاشان یا پدران شوهرشان یا پسرهاشان یا پسران شوهرهاشان یا برادرهاشان یاپسران برادرهاشان یا پسرهای خواهرانشان یا زنهاشان یا آنچه را مالک شده دستهای آنها یا پیروان غیرصاحب احتیاج از مردان. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 4 ص 28)، حیله، شرم زن. ج، ارب
لغت نامه دهخدا
(اِ بِ)
نسبت است به اربل و آن قلعه ایست بیک مرحله ای موصل و جماعتی از علماء از آنجا برخاسته اند از آن جمله ابواحمد القاسم بن المظفر الشهرزوری و ابوسلیمان داود بن محمد بن الحسن بن ابی خالد الاربلی الموصلی. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
بالا انداختن کمیز را. یقال: طربل بوله طربله، بالا انداخت کمیز را. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
حمدان بن موسی بن جنیدوراق جرجانی، مکنی به ابوعبدالرحمان. از راویان است. وی از ابراهیم بن موسی عصار روایت کند. (اللباب). در تاریخ اسلام، روات به عنوان افرادی شناخته می شوند که از پیامبر اسلام (ص) و اهل بیت (ع) احادیث نقل کرده اند و در این مسیر، از دقت و امانت داری ویژه ای برخوردار بوده اند. این افراد با تحلیل دقیق سندهای حدیث، از صحت و اصالت روایات اطمینان حاصل کرده اند و در نتیجه به حفظ سنت نبوی کمک کرده اند.
لغت نامه دهخدا
(قَ رَبْ بُ)
دهی از دهستان پوزی بخش شادگان شهرستان خرم شهر واقع در 23 هزارگزی شمال خاوری شادگان و 3 هزارگزی جنوب راه ارابه رو شادگان به ایستگاه گرگر. موقع جغرافیایی آن دشت و هوای آن گرم و سکنۀ آن 600 تن است. آب آن از رود خانه جراحی و محصول آن خرما، غلات و شغل اهالی زراعت و حشم داری است. راه در تابستان اتومبیل رو است. ساکنان از طایفۀ دریس هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ / قِ رَ)
کژدم سخت نیش زن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، شتر شتاب رو، و یا استوار و توانا. (منتهی الارب). الناقه السریعه، و قیل الشدیده. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ رَبْ بُ / قَ رَبْ بُ)
دهی است برابر شهر آمد دردیاربکر که در آن نیز شراب فروشند. محمد بن جعفر ربعی حلی در اشعار خود از آن یاد کند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
در تازی نیامده رامشگری عمل و شغل مطرب مغنی گری: گفت: ای دل افروز همه سازهای مطربی دانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمبلی
تصویر قمبلی
نادرست نویسی غمبلی غنبلی گرد و برآمده (گویش نایینی)
فرهنگ لغت هوشیار
درتازی نیامده شاید پارسی باشد غتابی سنبوسه از خوردنی ها چیزی است مانند سنبوسه و آن را در روغن پزند. توضیح این کلمه در عربی نیامده و مولف غیاث گوید: در فارسی بودن این لفظ نظر است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طربیل
تصویر طربیل
از تویبولوم لاتینی تازی گشته خرمنکوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطرانی
تصویر قطرانی
کترانی گونه ای درم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطربوس
تصویر قطربوس
لاتینی تازی گشته فرکاکایی ازمرغان دریایی
فرهنگ لغت هوشیار
خنیاگری، رامشگری، مغنی گری، نوازندگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زن زیبا و خوش هیکل
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی واقع در منطقه ی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی