جدول جو
جدول جو

معنی قطانقو - جستجوی لغت در جدول جو

قطانقو(قَ نَ)
دهی از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه واقع در 29500 گزی شمال باختری قره آغاج و 4000 گزی جنوب شوسۀ مراغه به میانه. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل مالاریایی است. سکنۀ آن 187 تن میباشد. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات، نخود، بزرک و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قطان
تصویر قطان
قاطن ها، ساکنان و مقیم های مکانی، جمع واژۀ قاطن
فرهنگ فارسی عمید
(قَ وَ)
دهی است از دهستان به به جیک بخش سیه چشمۀ شهرستان ماکو واقع در 32 هزارگزی جنوب خاوری سیه چشمه. 500 گزی شمال خاور شوسۀ سیه چشمه و محصول آن غلات میباشد. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قَطْ طا)
یحیی بن سعید بن فروخ بصری، مکنی به ابوزکریا یا ابوسعید. محدث عصر خود و از اصحاب حضرت صادق علیه السلام است، و از گفتۀ شیخ طوسی می توان ثقه بودن وی را استظهار کرد. وی به سال 198 هجری قمری درگذشت
احمد بن محمد بن احمد. از علمای عامه است. (ریحانه الادب)
لغت نامه دهخدا
(قَطْ طا)
پنبه فروش
لغت نامه دهخدا
(قُطْ طا)
جمع واژۀ قاطن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قاطن شود: ما بی حب الحیطان و لکن شغف بالقطان. (بدیع الزمان همدانی)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
دهی از دهستان سراجو از بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع در 33500 گزی جنوب خاوری مراغه و 11000 گزی جنوب شوسۀ مراغه به سراسکند. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است. سکنۀ آن 101 تن میباشد. آب آن از رود خانه لیلان و چشمه و محصول آن غلات، نخودو شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
چوب فدرنگ. (منتهی الارب). چوب فدرنگ و شکنجه هوده. (آنندراج). شجار الهودج. (اقرب الموارد). ج، قطن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان احمدآباد بخش تکاب شهرستان مراغه، در 15هزارگزی شمال خاوری تکاب و 8هزارگزی خاور راه ارابه رو تکاب به احمدآباد واقع است، کوهستانی و معتدل و سالم است، 292 تن سکنه دارد، آب آن از چشمه سارها و محصولات آن غلات و بادام و حبوبات و کرچک و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قَ قِ)
جمع واژۀ قطقط. (معجم البلدان). رجوع به قطقط شود
لغت نامه دهخدا
(قَ یَ)
نام موضعی است، و در اشعار بعضی شاعران عرب از آن یاد شده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ ءِ)
شهری است به جزیره صقلیّه (سیسیل) که گروهی از شهداء تابعین در حدود سی تن در مقبرۀ شرقی آن به خاک رفته اند. و بین قطانه و قصریانه در مشرق جزیره قبر اسد بن حارث صاحب اسدیات در فقه است. وی از بزرگان نویسندگان به شمار آید. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ نَ)
دیگ. (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ نی ی)
ج قطنیّه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قطنیه شود
لغت نامه دهخدا
شیخ جاوی. از دانشمندان است. او راست: تسهیل الامانی فی شرح عوامل الجرجانی. کتاب دیگری به نام تسریح العوامل فی شرح العوامل از همین مؤلف در مصر به سال 1325 هجری قمری با کتاب تسهیل الاسماء به چاپ رسیده است. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1517)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان بهی بخش بوکان شهرستان مهاباد، در 11500گزی جنوب خاوری بوکان و 7هزارگزی خاور شوسۀ بوکان به سقز واقع و کوهستانی و معتدل مالاریائی است، 297 تن سکنه دارد، آب آن از چشمه و محصول آن غلات، توتون، حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قَ یِ)
دهی از دهستان سملقان بخش مانۀ شهرستان بجنورد واقعدر 58 هزارگزی جنوب باختری مانه. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است. سکنۀ آن 9 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
از دههای سرخس است. (معجم البلدان) (اللباب)
لغت نامه دهخدا
(قُ بُ)
ده کوچکی است از بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت واقع در یکهزارگزی جنوب ساردوئیه و جنوب راه فرعی راین به ساردوئیه. سکنۀ آن 20 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
چوب کجاوه پنبه فروش کسی که پنبه فروشد پنبه فروش، جمع قاطن ساکنان متوطنان: و قطان واهالی آن دیار که از میان جان عبید و موالی این دولت خانه اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطانه
تصویر قطانه
دیگ پنبه فروشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطان
تصویر قطان
((قُ طّ))
جمع قاطن، ساکنان، متوطنان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قطان
تصویر قطان
((قَ طّ))
کسی که پنبه فروشد، پنبه فروش
فرهنگ فارسی معین