جدول جو
جدول جو

معنی قطاطه - جستجوی لغت در جدول جو

قطاطه(رَخ خ)
مرغول و پیچان گردیدن موی. (منتهی الارب). کوتاه و پیچان بودن موی. (اقرب الموارد). رجوع به قطط شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قطاره
تصویر قطاره
آنچه از چیزی بچکد، چکیده از هر چیز، آب اندک
فرهنگ فارسی عمید
(قَطْ طا)
مبالغه است از قطّ. رجوع به قطّ شود. (اقرب الموارد). خراط که حقه ساز است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
جمع واژۀ قطّ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قطّ شود، مثال که بر آن قطع کنند. (منتهی الارب). المثال الذی یحذی علیه. (اقرب الموارد) ، مدار سم ستور، سخت برپیچیدگی و مرغولی موی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، سخت و شدید. (اقرب الموارد) ، کرانۀ بالائین غار کوه، کرانۀ کوه، کرانۀ سنگ که گویا بریده شده است. ج، اقطّه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
سرین. (منتهی الارب). عجز. (اقرب الموارد) ، مابین هر دو ران. (منتهی الارب). مابین الورکین. (اقرب الموارد) ، جای نشستن ردیف از ستور. (منتهی الارب). مقعد الردیف من الدابه. تقول: رکبت قطاه الفرس. (اقرب الموارد) ، مرغی است که سنگخوار نامند. (منتهی الارب). پرنده ای است به شکل کبوتر که آواز آن قطاقطا است، و گاهی به جهت مشابهت آن را کبوتر خوانند و آن بر دو نوع است: جونی و گذری. جمع آن قطا و قطوات است و گاهی قطیات گویند
لغت نامه دهخدا
(قَ طَطَ)
قبیله ای است از بربر. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قِ طَ طَ)
جمع واژۀ قطّ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قط شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
جمع واژۀ طائط. رجوع به طائط شود
لغت نامه دهخدا
(شَ طَ)
دوری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به شطاط شود
لغت نامه دهخدا
(غَ طَ)
یکی غطاط (مرغ). (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به غطاط شود
لغت نامه دهخدا
(رَض ض)
نومید شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). رجوع به قنوط و قنط شود
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ)
کرانۀ زیرین غار کوه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). ج، قطائط. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
باریدن ابر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : قطقطت السماء، امطرت. (اقرب الموارد) ، تنها بانگ کردن سنگخوار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : قطقطت القطاه، صوتت وحدها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دهی است به مصر. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُ بَ)
پاره ای از گوشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ)
چکیده از خون و جز آن. (منتهی الارب). چکیدۀ هر چیزی، آب اندک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
سخن نتوان گفتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : قطع الرجل قطاعهً، لم یقدر علی الکلام. (اقرب الموارد) ، کم شدن زبان درازی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ عَ)
پارۀ جداکرده از چیزی، آنچه از بریدن افتد، پارۀ جداشده از ادیم خاصه، لقمه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ طَ)
سوختگی آتش به چراغ که بباید انداخت. (مهذب الاسماء). آنچه از فتیلۀ دماغۀ چراغ بریده شود هنگامی که از جرم پوشیده شود، آنچه از کنارۀ فتیله سوخته شود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ فَ)
آنچه از انگور در هنگام چیدن افتد. (اقرب الموارد). غژم افتاده از خوشه به درودن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ طَ)
مرد خرد و ریزه، دختر خردسال، هر چیز که خرد دانند آنرا، یکی حطاط. یعنی یکی از دمیدگیهای روی و سر نره که ریم دهد و قرحه نکند. (منتهی الارب). یکی بثره و دانه از دمیدگیهای روی. برجستگی روی. (مهذب الاسماء). بردمیدگی روی
لغت نامه دهخدا
(قَ طِ)
بس است مرا. (منتهی الارب). حسب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ غُ)
شهری است در مغرب. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ نَ)
دیگ. (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ ءِ)
شهری است به جزیره صقلیّه (سیسیل) که گروهی از شهداء تابعین در حدود سی تن در مقبرۀ شرقی آن به خاک رفته اند. و بین قطانه و قصریانه در مشرق جزیره قبر اسد بن حارث صاحب اسدیات در فقه است. وی از بزرگان نویسندگان به شمار آید. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قناطه
تصویر قناطه
نومید گشتن نومید ی
فرهنگ لغت هوشیار
خراشگر خراشکار (خراط) نمونه، مرغولگی، کوه کنار، جمع قط، مردان کوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطابه
تصویر قطابه
تکه گوشت
فرهنگ لغت هوشیار
کوس اشتران، درد غند (غند قند) چکانه (قطره چکان) چکه، آب کم بستن شتران بر نسقی واحد و پشت سر هم، دردی که از جوشاندن قند سفید به دست آید: (قناد)، . . ششم کرت بجوشانند (قند سفید را) دردی ماند که آن را قطاره خوانند بغایت سیاه و کدر بود
فرهنگ لغت هوشیار
پاره جداشده بریده افتاده سنگبری سنگتراشی، پرهیز از گوشت نزدترسایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطافه
تصویر قطافه
غژم دانه انگورافتاده از خوشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطامه
تصویر قطامه
پرورن زن (ورن شهوت) دندانکن آنچه بادندان کنده ودور انداخته شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطانه
تصویر قطانه
دیگ پنبه فروشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطاه
تصویر قطاه
مفرد قطا یک سنگخوارک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطابه
تصویر قطابه
((قُ بَ یا بِ))
تکه ای گوشت، قطعه ای از گوشت
فرهنگ فارسی معین