جدول جو
جدول جو

معنی قصیعه - جستجوی لغت در جدول جو

قصیعه
(قُ صَ عَ)
مصغر قصعه است. (منتهی الارب). رجوع به قصعه شود
لغت نامه دهخدا
قصیعه
(قَ)
دو ده اند در مصر، یکی شرقیه و دیگری به سمنودیه. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قصیده
تصویر قصیده
(دخترانه)
نام یکی از قالب های شعر فارسی وعربی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قطیعه
تصویر قطیعه
جدایی، بریدگی، وظیفه، قطعۀ ملک یا زمین که به کسی واگذار کنند که از درآمد آن زندگانی کند
فرهنگ فارسی عمید
شعری که حداقل دارای شانزده بیت است که مصراع اول بیت اول با مصراع های دوم همۀ بیت ها هم قافیه است و موضوع آن بیشتر در وعظ، حکمت، حماسه یا در مدح یا ذم کسی یا چیزی است، چکامه
فرهنگ فارسی عمید
(قَ مَ)
ریگ توده ای که غضا رویاند. (منتهی الارب). رمله تنبت الغضا. (اقرب الموارد) ، جماعت درختان غضا قریب به یکدیگر. ج، قصیم، قصم، قصائم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ)
توک موی گرداگرد سر کودک شبیه به ذوایه گذارند. (منتهی الارب) ، زلفهای بناگوش. (ناظم الاطباء) ، موی پاره ای که در وسط سر کودک گذارند خاصه. (منتهی الارب). کاکل. (ناظم الاطباء). قزّعه. (منتهی الارب). رجوع به قزعه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ عَ)
قاصعاء، و آن سوراخ موش صحرائی است که از آن داخل میشود. (اقرب الموارد) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(رَ جَ)
خرد و ریزه برآمدن کودک و کلان نشدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ قِ ضَ)
موضعی است. (منتهی الارب). و اسودبن یعفر و بشر بن ابی خازم در شعر خود از آن یاد کنند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ صَ)
یکی قصیص. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قصیص شود، شتر که از وی اثر رکاب را ببرند. (منتهی الارب). البعیر یقص به اثر الرکاب. (اقرب الموارد) ، قصّه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، شتر که بر وی طعام و توشه دان و رخت خانه را بار کنند. (منتهی الارب). الزامله الصغیره یحمل علیها الطعام و المتاع لضعفها. (اقرب الموارد) ، گروه فراهم آمده در جائی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، تودری است. (تحفۀ حکیم مؤمن). نباتی است که در بیخ کماه روید، و گویند تودری است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به قصیص شود
لغت نامه دهخدا
(قِصْ یَلْ لَ)
کوتاه بالای پهناور از مردم و شتر، مرد برآمده ناف پرگوشت. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ صَ)
سوراخ کلاکموش که از آن درون خانه درآید. (منتهی الارب) (تاج العروس). رجوع به قصعه و قصاعه و قصعاء شود
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
کوتاه. رجوع به قصیر شود، زنی که وی رابه خانه بازداشته باشند و نگذارند که بیرون آید، دانی النسب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) :فلان ابن عمی قصیره، کنایه از خرما: قصیره من طویله، خرما از خرمابن است. (منتهی الارب). و نیز قصیره من طویله، کلام مختصر: چون چابک سوار بنان، یعبوب قلم را در مرعای قصیره من طویله، قصراطناب و طویله کرده... (درۀ نادره چ شهیدی ص 41)
لغت نامه دهخدا
(قُ صَ بَ)
یوم قصیبه، روزی است تاریخی مر عمرو بن هند را بر تمیم. (مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(قَ بَ)
دستۀ موی پیچیده. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، میان دو پیوند نی. (منتهی الارب). انبوبه. (اقرب الموارد). ج، قصائب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ طَ عَ)
لقب عمرو بن عبیده بن الحارث بن سامه بن لوی. (منتهی الارب)
ابن عسس بن بغیض. پدر قبیله ای است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ)
بند شمشیر و کارد، آنچه که بر سر قبضه باشد از سیم یا از آهن، یا آنچه زیرهر دو شارب قبضه است، سوراخ بینی خوک. یا آن قبیعه کسکینه است. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ)
آنچه از زمین خراج بریده شود. ج، قطائع. (اقرب الموارد). زمینهای بدون مالک و غیرمعموری است که خلیفه یا دولت به کسی می بخشد تا در آن آبادی و آبادانی به وجود آورد. و هر قطیعه به کسی منسوب است که به وی داده شده است. (معجم البلدان). مواضعی است در بغداد که منصور به اعیان دولت خود بخشید تا در آن سکونت ورزند و آبادان نمایند، و آن قطیعۀ اسحاق الارزق و قطیعۀ ام جعفر و قطیعۀزبیده بنت جعفر بن منصور و از آن قطیعه است اسحاق بن محمد بن اسحاق محدث و بنی جدار که بطنی است از خزرج، وگاهی جداری به سوی این قبیله منسوب گردد و قطیعۀ دقیق از آن است احمد بن جعفر بن حمدان محدث و دو قطیعۀ ربیع بن یونس که یکی را قطیعۀ خارجه دیگری را قطیعۀداخله نامند از آن است اسماعیل بن ابراهیم بن یعمر محدث و قطیعۀ ریسانه و قطیعۀ زهیر و قطیعۀ علی و قطیعۀ عیسی بن علی عم منصور و قطیعۀ فقهاء که به کرخ است و قطیعۀ نصاری. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
فداء که اسیری را برای بازخریدن دهند. (عیون الانباء ج 2 ص 121) : فقال الملک نخاف ان یهرب و قطیعه کثیره و قال للملک سلمه الی و ضمانه علی فقال له تسلمه اذا جائت قطیعه کان لک منها الف دینار. (عیون الانباء ج 2 ص 121)
لغت نامه دهخدا
گله رمه، بریدگی جدایی، سپاه، نانپاره زمین یاکشتزاری که فرمانروا به کسی واگذارد برای گذران زندگی، گیره (جیره) جدایی بریدگی، گله گاوان و گوسفندان، لشکر، قطعه ای از زمین و ممالک که بکسی واگذارند تا از آن امرار معاش کند اقطاعه، جمع قطائع (قطایع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قزیعه
تصویر قزیعه
تارک موی تراشیدن موهای سرو برجای نهادن موی تارک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رصیعه
تصویر رصیعه
دانه کوفته، گره لگام، زرفین (حلقه) : در شمشیر یا در زین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبیعه
تصویر قبیعه
بند شمشیر، زیور شمشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قذیعه
تصویر قذیعه
مونث قذیع دشنام ناسزا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصیمه
تصویر قصیمه
تاغرویان تاغستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصیله
تصویر قصیله
کوته بالا خپله، ناف برجسته: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصیصه
تصویر قصیصه
تودری مادردخت (گویش کرمانی)، داستان سرگذشت، بارکش: از ستور
فرهنگ لغت هوشیار
کوتک این واژه باآن که تک واژه است نمایش واژه آمیزه رانیزدارد کو نشانه کوتاهی وتک نشانه تکی و برگزیدگیوبدینگونه آرش درست سخن بخردانه ای کوتاه رابه دست می دهد، کوتاه، خانه بند: زنی که شوی وی رابه خانه بازداشته است. مونث قصیر کوتاه، زنی که وی را بخانه باز داشته باشند و نگذارند که بیرون آید، جمع قصار
فرهنگ لغت هوشیار
یک نوع شعر که در مدح یا ذم کسی گویند و از شانزده بیت بیشتر است و دو مصراع بیت اول با مصراعهای دوم سایر ابیات یک قافیه داشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصیبه
تصویر قصیبه
بندنی، دسته موی چیده، گیسوی بافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصاعه
تصویر قصاعه
از ریشه پارسی کاسه گری خردماندن ریزه ماندن بزرگ نشدن کودک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قریعه
تصویر قریعه
برگزیده خواسته، بهترین جای خانه
فرهنگ لغت هوشیار
((قَ دَ یا دِ))
نوعی شعر بلند که دو مصرع بیت اوّل با مصرع های دوم دیگر ابیات هم قافیه است و بیشتر برای بیان مدح و یا ذم و وعظ و حکمت به کار گرفته می شود، جمع قصاید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قطیعه
تصویر قطیعه
((قَ عَ یا عِ))
جدایی، بریدگی، گله گاوان و گوسفندان، لشکر، قطعه ای از زمین و ملک که به کسی واگذارند تا از آن امرار معاش کند، جمع قطایع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قصیده
تصویر قصیده
چکامه
فرهنگ واژه فارسی سره