جدول جو
جدول جو

معنی قصیره - جستجوی لغت در جدول جو

قصیره
(قَ رَ)
کوتاه. رجوع به قصیر شود، زنی که وی رابه خانه بازداشته باشند و نگذارند که بیرون آید، دانی النسب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) :فلان ابن عمی قصیره، کنایه از خرما: قصیره من طویله، خرما از خرمابن است. (منتهی الارب). و نیز قصیره من طویله، کلام مختصر: چون چابک سوار بنان، یعبوب قلم را در مرعای قصیره من طویله، قصراطناب و طویله کرده... (درۀ نادره چ شهیدی ص 41)
لغت نامه دهخدا
قصیره
کوتک این واژه باآن که تک واژه است نمایش واژه آمیزه رانیزدارد کو نشانه کوتاهی وتک نشانه تکی و برگزیدگیوبدینگونه آرش درست سخن بخردانه ای کوتاه رابه دست می دهد، کوتاه، خانه بند: زنی که شوی وی رابه خانه بازداشته است. مونث قصیر کوتاه، زنی که وی را بخانه باز داشته باشند و نگذارند که بیرون آید، جمع قصار
فرهنگ لغت هوشیار
قصیره
کوتاه، نارسا، خانه نشین
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قصیده
تصویر قصیده
(دخترانه)
نام یکی از قالب های شعر فارسی وعربی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عصیره
تصویر عصیره
عصیر، شیره و چکیدۀ چیزی
فرهنگ فارسی عمید
شعری که حداقل دارای شانزده بیت است که مصراع اول بیت اول با مصراع های دوم همۀ بیت ها هم قافیه است و موضوع آن بیشتر در وعظ، حکمت، حماسه یا در مدح یا ذم کسی یا چیزی است، چکامه
فرهنگ فارسی عمید
(قُ صَ عَ)
مصغر قصعه است. (منتهی الارب). رجوع به قصعه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ بَ رَ)
مصغرقبرّاه. سر نرۀ کوچک. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
شهری است (بناحیت مغرب) بر کران دریا برابر جبل طارق جایی با نعمت بسیار. (حدود العالم). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی شود، شکافتن.زخم. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شکافتن جراحت. (تاج المصادر بیهقی)، پاره پاره کردن گوشت. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). بریدن گوشت. (تاج المصادر بیهقی) (غیاث). گوشت بریدن. (زوزنی)، کدخدا شدن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب)، جماع کردن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). جماع نمودن. (آنندراج)، هویدا کردن، گردیدن. (ناظم الاطباء). هویدا کردن کلام و هویدا شدن آن. (منتهی الارب) (از آنندراج)، رسیدن اشک در چشم و نریختن آن: بضع الدمع بضعاً و بضوعاً. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رسیدن اشک در چشم و نریختن آن. (آنندراج)، خوی کردن پیشانی کسی. (ناظم الاطباء)، سیراب شدن و منه: بضع من الماء بضعاً و بضوعاً و بضاعاً.
منه المثل: حتی متی تکرع و لا تبضع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سیراب شدن. (غیاث). سیراب شدن از آب. (آنندراج). سیراب شدن شتر. (تاج المصادر بیهقی)، رگ زدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
بصیرت. بینایی. ج، بصائر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). نظر. (المنجد).
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
جای خرما خشک کردن، گوشت پاره ای دراز که در پهلوی اسب از لاغری پدید آید. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قُ ثَ رَ)
مصغر قثره. (منتهی الارب) (آنندراج). رخت خانه کوچک
لغت نامه دهخدا
(قُ تَ رَ)
پدر قبیله ای است از تجیب. (منتهی الارب) (آنندراج). وی ابن حارثه بن عبد شمس بن معاویه بن جعفر بن اسامه بن سعد بن اشرس بن شیب بن سکون بطنی است از تجیب. (لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
قطعه ای از قصدیر. (اقرب الموارد). رجوع به قصدیر شود
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
عین قریره، چشم خنک کرده. (منتهی الارب) (آنندراج). ذات قره. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ)
سرای خرد از دار که جز صاحبش داخل نشود. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). خانه فراخ استوار، و گویند از خانه کوچک تر بود. (اقرب الموارد) ، آنچه در پرویزن باقی بماند سپس بیختن، آنچه برآید از اسپست به اول کوفتن، پوست روی دانه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، دانه ای که در کفه بماند بعد کوفتن. (منتهی الارب) ، ما سقی الربیع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نام چشمه ای است در نزدیکی طرسوس در حدود بغداد که آن را بذبذون گویند. آب آن چشمه از برودت به مرتبه ای بود که هیچکس طاقت نداشت لحظه ای در آنجا نشیند و صفایش به اندازه ای بود که نقش تنگه از ته آب مینمود. مأمون در همین جا وفات یافت. رجوع شود به تاریخ حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 264
لغت نامه دهخدا
(قُ قِ ضَ)
موضعی است. (منتهی الارب). و اسودبن یعفر و بشر بن ابی خازم در شعر خود از آن یاد کنند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ)
ریگ توده ای که غضا رویاند. (منتهی الارب). رمله تنبت الغضا. (اقرب الموارد) ، جماعت درختان غضا قریب به یکدیگر. ج، قصیم، قصم، قصائم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِصْ یَلْ لَ)
کوتاه بالای پهناور از مردم و شتر، مرد برآمده ناف پرگوشت. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نصیره
تصویر نصیره
مونث نصیر یاریگر، بخشش
فرهنگ لغت هوشیار
کفه آنچه هنگام خرمن ناکوفته بماند یا گاه بیختن درگربال، کوته بالا: زن گازری جامه شویی
فرهنگ لغت هوشیار
خانه بخت خانه اروس (عروس)، خانه بند زن زنی که وی راشوی به خانه بازداشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصیبه
تصویر قصیبه
بندنی، دسته موی چیده، گیسوی بافته
فرهنگ لغت هوشیار
یک نوع شعر که در مدح یا ذم کسی گویند و از شانزده بیت بیشتر است و دو مصراع بیت اول با مصراعهای دوم سایر ابیات یک قافیه داشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصیری
تصویر قصیری
کوتاهه پهلو از استخوان ها، کوتاهه گردن از استخوان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصیصه
تصویر قصیصه
تودری مادردخت (گویش کرمانی)، داستان سرگذشت، بارکش: از ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصیله
تصویر قصیله
کوته بالا خپله، ناف برجسته: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصیمه
تصویر قصیمه
تاغرویان تاغستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدیره
تصویر قدیره
دیگچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبیره
تصویر قبیره
سر نره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بصیره
تصویر بصیره
بینایی، زیرکی، خون دوشیزگی، سپر و زره، گواه -6 آور (یقین)، پنبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قریره
تصویر قریره
قریردرفارسی چشم خنک چشم سرد
فرهنگ لغت هوشیار
((قَ دَ یا دِ))
نوعی شعر بلند که دو مصرع بیت اوّل با مصرع های دوم دیگر ابیات هم قافیه است و بیشتر برای بیان مدح و یا ذم و وعظ و حکمت به کار گرفته می شود، جمع قصاید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قصیده
تصویر قصیده
چکامه
فرهنگ واژه فارسی سره