جدول جو
جدول جو

معنی قصمل - جستجوی لغت در جدول جو

قصمل(قُ مُ)
بیماریی است که در شتربچگان پیدا گردد و بکشد آنها را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قصمل(قُ صَ مِ / قَ مَ)
مرد درشت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قصمل
سخت و درشت مرد
تصویری از قصمل
تصویر قصمل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قمل
تصویر قمل
شپش، حشره ای ریز با زندگی انگل وار که معمولاً از خون پستانداران تغذیه می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قصیل
تصویر قصیل
بوتۀ جو نارس که درو کنند و به چهارپایان دهند، آنچه از کشت سبز بریده می شود
فرهنگ فارسی عمید
(قَ مَ)
درختی است سست و نرم و بی خار، چون زیر پا افتد بشکند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قِ عِ)
کژدم ریزه، بچه گرگ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
آنچه سبز بریده شود از کشت. (منتهی الارب). علف جو که سبز بریده شود برای چارپایان، و آن را قصیل نامند زیرا که از سستی به زودی بریده و قطع میشود، و فقیهان زرع را قبل از ادراک قصیل نامند به طور مجاز. (اقرب الموارد از المعرب). عوام، در قم و اطراف آن را خصیل گویند، جماعت و گروه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ)
نام جائی است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قِ مِ)
بطنی است از ازد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ مِ)
بچۀ شیر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ)
ابن حمیم. پادشاهی است که دورۀ او پس از زمان مرثدبن جدن بود. و آن را به ضمه نیز خوانند. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ)
اسب عروه بن بدر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ مِ)
شترکرۀ بختی، شتر دوکوهانه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). ج، قرامل. (منتهی الارب) ، موی بند زنان. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، شتر ریزۀ بسیارپشم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ)
کوتاه قامت خوار و زشت. (منتهی الارب). القصیر الدمیم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ)
قسطل. (اقرب الموارد). رجوع به قسطل شود
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ)
از لاطینی کاستانا، شاه بلوط. رجوع به شاه بلوط شود
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ)
برای مره است. (اقرب الموارد) ، پایۀ نردبان. (منتهی الارب). پلۀ نردبان. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ)
غوشنه. غوشیشه. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
جواسفرم. جم اسپرم را نامند. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به آن کلمه شود
لغت نامه دهخدا
نام شهری است در سرحد ختا در این شهر سیدی فخرالدین نام مسجدی عالی در غایت تکلف و تزیین ساخته بود و قریب به آن بقعه بت پرستان بتخانه ای بزرگ داشتند که بر اطراف و جوانب آن بتان بزرگ و کوچک مصور به صور بدیع نهاده بودند و بر در بتخانه صورت دو دیو که با یکدیگر در حمله بودند نگاشته و جوانی منکلی تیمور بابری نام در غایت حسن و جمال در قامل بحکومت اشتغال داشت (در عهد شاهرخ میرزای تیموری) . (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 635). رجوع به قامهل شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
سخت گزیدن، گام نزدیک نهادن و رفتن، سخت خوردن، همگی طعام را خوردن، بر زمین افکندن کسی را، بریدن چیزی، بیمار قصمل گردیدن شتربچه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قصمل شود
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ لَ)
کرمک دندان خوار، باقی ماندۀ آب و مانند آن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ لا)
سخت فروبردگی لقمه را: التقمه القصملی، ای التقاماً شدیداً. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ / قَ / قُ مَ)
پارۀ شکسته و جداشده. (منتهی الارب). کسره. (اقرب الموارد). و از این باب است این حدیث: استغنوا عن الناس و لو عن قصمه سواک. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صمل
تصویر صمل
بیمزای (ابو الهول)، بیت بید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصال
تصویر قصال
شیر از جانوران، شمشیربران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصطل
تصویر قصطل
قسطل بنگرید به قسطل قسطل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصمه
تصویر قصمه
تیله شکننده تیله تکه پاره
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی خشین ازمرغان شکاری آک نهادن نکوهش، کوته اندام مردم فرومایه، کوتاهی کوته اندام بی اندام زشت
فرهنگ لغت هوشیار
خوید: جوسبزی که برای خوراک ستوران بریده می شود، گروه اسم) آنچه سبز بریده شود از کشت خوید، بوته جو نارس که خوراک چارپایان است، جماعت گروه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرمل
تصویر قرمل
چنته چوپان از گیاهان شتردوکوهانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصمله
تصویر قصمله
کرم دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصم
تصویر قصم
شکستن و جدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
((قَ))
هرآنچه از کشت مانند بوته جو که سبز آن درو شود برای خوراک چهارپایان، جماعت، گروه
فرهنگ فارسی معین