جدول جو
جدول جو

معنی قصقصه - جستجوی لغت در جدول جو

قصقصه
(قُ قُ صَ)
قصقص. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قصقص شود
لغت نامه دهخدا
قصقصه
(رُ)
بچۀ سگ را خواندن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(رَ بی ی)
خواندن سگ بچه. گویند: قرقص بالجرو، خواند سگ بچه را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قرقسه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ ءِ رَ)
موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ صَ)
نام جائی است. (معجم البلدان). موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ صَ)
یکی قصیص. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قصیص شود، شتر که از وی اثر رکاب را ببرند. (منتهی الارب). البعیر یقص به اثر الرکاب. (اقرب الموارد) ، قصّه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، شتر که بر وی طعام و توشه دان و رخت خانه را بار کنند. (منتهی الارب). الزامله الصغیره یحمل علیها الطعام و المتاع لضعفها. (اقرب الموارد) ، گروه فراهم آمده در جائی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، تودری است. (تحفۀ حکیم مؤمن). نباتی است که در بیخ کماه روید، و گویند تودری است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به قصیص شود
لغت نامه دهخدا
(قُ قُ)
غلیظ. درشت اندام. (منتهی الارب) : رجل قصقص، قصیر و کوتاه بالا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ)
روئیدنگاه موی سینه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قصیصه
تصویر قصیصه
تودری مادردخت (گویش کرمانی)، داستان سرگذشت، بارکش: از ستور
فرهنگ لغت هوشیار