جدول جو
جدول جو

معنی قصفله - جستجوی لغت در جدول جو

قصفله
(رُ)
خوردن همگی طعام را. (منتهی الارب) : قصفل الطعام، اکله. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قافله
تصویر قافله
گروهی از مردم که با هم به سفر بروند یا با هم از سفر برگردند، کاروان
فرهنگ فارسی عمید
(قِصْ یَلْ لَ)
کوتاه بالای پهناور از مردم و شتر، مرد برآمده ناف پرگوشت. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ فَ لَ)
آنکه هرچه بشنود یاد دارد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ لَ)
یکی قفل و آن درختی است حجازی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قفل شود
لغت نامه دهخدا
(قَ فَ)
پایۀ نردبان، قصفۀ قوم، انبوهی و یکدیگر را سپوختن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، پاره ای ریگ تودۀ فرودریده. (منتهی الارب). قطعه من رمل تنقصف. (اقرب الموارد). ج، قصف، قصفان. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، رقت ارطی و تنگی آن. (منتهی الارب). رقه الارطی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِ لَ)
کاروان. (مهذب الاسماء) (دهار). قیروان:
سوی او از شاعران وزائران شرق و غرب
قافله درقافله است و کاروان در کاروان.
فرخی.
تا برگرفت قافله از باغ عندلیب
زاغ سیه بباغ درآورد کاروان.
فرخی.
بی سیم سائل تو نرفت ایچ قافله
بی زر زائر تو نرفت ایچ کاروان.
فرخی.
کاروان ظفرو قافلۀ فتح و مراد
کاروانگاه به صحرای رجای تو کند.
منوچهری.
لشکر پیری فکند و قافلۀ ذل
ناگه بر ساعدین و گردن من غل.
ناصرخسرو.
مر مرا در میان قافله بود
دوستی مخلص و عزیز و کریم.
ناصرخسرو.
قافله هرگز نخورد و راه نزد باز
باز جهان رهزن است و قافله خوار است.
ناصرخسرو.
در طلب خون من قاعده ها می نهی
در ره امیدمن قافله ها می زنی.
خاقانی.
صد قافلۀ وفا فروشد
یک منقطع از میان ندیدم.
خاقانی.
روزی میان بادیه بر قافله ی عجم
دست عرب چو غمزۀ ترکان سنان کشید.
خاقانی.
قافلۀ عشق تو میرود اندر جهان
طائفۀ عقلها هم به اثر میرود.
خاقانی.
فرض شد این قافله برداشتن
زین بنه بگذشتن و بگذاشتن.
نظامی.
چرخ نه بر بی درمان میزند
قافلۀ محتشمان میزند.
نظامی.
قافله میشد به کعبه از وله
اقچه بسته شد روان با قافله.
مولوی.
یکی را پسر گم شد از راحله
شبانگه بگردید در قافله.
سعدی (بوستان).
قافلۀ شب چه شنیدی ز صبح ؟
مرغ سلیمان چه خبر از سبا؟
سعدی.
کاروانی در زمین یونان بزدند... لقمان حکیم اندر آن قافله بود. (گلستان).
- امثال:
این قافله تا به حشر لنگ است.
شریک دزد و رفیق قافله.
همه قافلۀ پیش و پسیم.
- قافله شد، به معنی ’قافله رفت’ باشد، یعنی سالار رفت که کنایه از فوت شدن پیغمبر باشد صلوات الله علیه. (برهان).
، کاروان بازآینده از راه حج وجز آن. (مهذب الاسماء). گروه از سفر بازگردنده. (منتهی الارب) (آنندراج). وفد. سیاره: شیادی گیسوان بافت بصورت علویان و با قافلۀ حجاج به شهری درآمد در هیأت حاجیان. (گلستان). با قافلۀ حجاز بشهرآمد گفت از حج می آیم. (گلستان) ، گروه در سفر رونده از روی تفأل به رجوع. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، قوافل
لغت نامه دهخدا
(رَ ضَ)
رفتار گران. (منتهی الارب). قنفل ، ای مشی مشیه ثقیله. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
سخت گزیدن، گام نزدیک نهادن و رفتن، سخت خوردن، همگی طعام را خوردن، بر زمین افکندن کسی را، بریدن چیزی، بیمار قصمل گردیدن شتربچه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قصمل شود
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ لَ)
کرمک دندان خوار، باقی ماندۀ آب و مانند آن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ لَ)
دانۀ ردی که از گندم دور کنند آن را وقت پاکیزه کردن. (منتهی الارب). ما عزل من البراذا نقی فیرمی به او یداس ثانیه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ لَ)
خوردن همه طعام را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : قصبل الطعام قصبله، خورد همه طعام را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ فَ لَ)
درخت خشک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قفله شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قصاله
تصویر قصاله
و جو که به کوفتن کو زر خوشه گندم خرد نشده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
پایه نردبان، انبوهی تنه زدن به هم، جمع قاصف، تندرهای بلندبانگ آسمان غرنبه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصمله
تصویر قصمله
کرم دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصیله
تصویر قصیله
کوته بالا خپله، ناف برجسته: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قافله
تصویر قافله
کاروان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قافله
تصویر قافله
((فِ لَ یا لِ))
کاروان، جمع قوافل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قافله
تصویر قافله
کاروان
فرهنگ واژه فارسی سره
کاروان، گروه، گله
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر به خواب بیند که با قافله در راه بود، دلیل منفعت است اگر مصلح است، دلیل زحمت است، اگر مفسد است، دلیل خیر است. اگر دید در قافله سوار بود، دلیل که به مراد برسد، اما اگر پیاده بود و مفلس تاویلش به خلاف این است. محمد بن سیرین
اگر بیند قافله به سوی خانه رفت، دلیل که کار بسته به وی گشاده شود. اگر به خلاف این بیند به خلاف است .
فرهنگ جامع تعبیر خواب