جدول جو
جدول جو

معنی قصرقند - جستجوی لغت در جدول جو

قصرقند
(قَ رِ قَ)
یکی از بخشهای چهارگانه شهرستان چاه بهار است. این بخش در شمال شهرستان واقع و حدود و مشخصات آن به شرح زیر است:از طرف شمال به بخش بمپور، از شمال خاوری به بخش سرباز، از خاور به بخش راسک از شهرستان ایرانشهر، از طرف جنوب به بخش دشتیاری، از طرف باختر به بخش نیک شهر. هوای بخش قصرقند مانند سایر نقاط شهرستان گرمسیری مالاریائی ولی در اثر داشتن ارتفاعات زیاد از سایر نقاط شهرستان معتدل تر است. آب قراء بخش از رودخانه تأمین میشود. ارتفاعات: قسمت جنوب و باختر قصرقند کوهستانی کم ارتفاع و خاکی و نواحی دیگر دارای ارتفاعات بلند و سنگی است. بلندترین کوهها جبال گرگان بند و کوه آهوران است که دهستان چانف از بخش بمپور در دره های شمالی آن واقع است. رودخانه: این بخش دارای یک رودخانه به نام رود خانه خواجه است. این رودخانه از ارتفاعات گرگان بند و آهوران سرچشمه گرفته و قسمتی از آبادیهای دهستان چانف از بخش بمپور و قراء قصرقند را مشروب میسازد درصورتی که در زمستان یا بهار بارندگی زیاد بشود فاضل آب آن به بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار میرسد و مازاد آن به دریای عمان منتهی میشود. در حدود هزار تن از ساکنین بخش به طور سیار در دره های کوهستانی زندگی مینمایند و شغل آنها گله داری است. این بخش در سازمان وزارت کشور جزء شهرستان چاه بهار میباشد و از 66 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده، جمعیت آن در حدود 18000 تن است. راههای دهستان عموماً مالرو است، فقط راه فرعی اتومبیل رو از نیک شهر از شوسۀ ایرانشهر به چاه بهار منشعب میشود و به طول 70000 گز پس از پیمودن دره های زیاد به آبادی قصرقند منتهی میشود. مرکز بخش قصبۀ قصرقند است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
قصرقند
(قَ رِ قَ)
نام طایفه ای از طوائف ناحیۀ مکران. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 100)
لغت نامه دهخدا
قصرقند
(قَ)
قصبۀ مرکز بخش قصرقند شهرستان چاه بهار در 110000 گزی چاه بهار و 56000 گزی خاور نیک شهر، کنار رود خانه خواجه. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و گرمسیرمالاریائی است. سکنۀ آن 4000 تن است. آب آن از قنات و رودخانه و محصول آن غلات، خرما، لبنیات، برنج و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه فرعی و پاسگاه ژاندارمری و دبستان دارد. قلعۀ خرابۀ قصرقند از ابنیۀ بسیار قدیم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ریشۀ قرمز و شیرین گیاهی شبیه سیب زمینی که در اطراف ریشه تولید می شود، بسیار شیرین، کنایه از معشوق
فرهنگ فارسی عمید
(شَ کَ قَ)
نبات، نوعی از سیب زمینی شیرین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ قُ)
کوهی است نزدیک مکه نزدیک معدن البرام و یسوم. برخی آن را قدقد نامند، ولی کندی قدقد را جای دیگری داند
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان نیم بلوک قاین شهرستان بیرجند. کوهستانی و معتدل است و 1114 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ)
صبغی است اساکفه را. (اقرب الموادر). زاج سرخ را گویند. و بعضی زاج کبود را گفته اند. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (برهان). ماده ای است بین شب و زاج. رجوع به نخبه الدهر دمشقی ص 80 شود. زاج سبز. (تحفۀ حکیم مؤمن). نوعی از زاج است به رنگ سبز. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 22 الف). رجوع به قلقنت و قلقطار شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
رابینو آرد: قصران شاید در حوزۀ رود خانه جاجرود بوده است. علی بن کامه نایب اسپهبد شهریار بن شروین بن رستم قلعه ای در قصران در کنار جاجرودساخت. (ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 207)
حازمی گوید شهری است در سند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ قَ)
بیهوده و بی معنی. (ناظم الاطباء). ترفند. (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 274 ب) :
طبع پسر مسعود از گفتن ترقند
چون طبع پدر گشت به اشعار طرف بود.
سوزنی (از لسان العجم ایضاً).
، دروغ و مکر و فریب و حیله و تزویر. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترفند شود
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
نام کوهی است از زمین مغرب
لغت نامه دهخدا
(قَ)
یارکند. شهری به ترکستان چین دارای 60000 سکنه. در تاریخ مغل نام آن بدین سان آمده است: و سرحد مملکت او (جغتای) از یک طرف سرزمین قوم اویغور بود واز طرفی دیگر سمرقند و بخارا و شهرهای آلمالیغ و بیش بالیغ و تورفان و قره شهر و کاشغر و یارقند و ختن و... یعنی نقاطی که آنها را امروز به اسم عام ترکستان (اعم از ترکستان غربی یا شرقی یا ترکستان افغانستان) میخوانند جزو قلمرو او حساب میشد و مرکز او در شهر قناس از بلاد مجاور آلمالیغ بود. (ص 220 تاریخ مغول تألیف عباس اقبال). قوم ترک اویغور... تا مقارن فتوحات چنگیز برقسمت مهم ختن و کاشغر و یارقند یعنی ترکستان شرقی حالیه حکومت داشتند رجوع به یارکند شود
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ قَ)
پهلوی ’سمرکند’، یونانی ’مرکنده’ ریشه جزء اول سمر تاکنون معلوم نشد جزو دوم ’کند’ از پارسی باستانی ’کنتا’، سغدی ’کنپ’ (شهر) مشتق از ’کن’ کندن رجوع شود به مارکوارت شهرستانهای ایرانشهر ص 26. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). سمرقند و آن شهری باشد در ماوراءالنهر که کاغذ خوب از آنجا آوردند و سمرقند معرب آن است و معنی ترکیبی آن ده سمر است و نام پادشاهی بود از ترک و ترکان ده را کند میگویند و این ده را او بنا کرده بوده است و بمرور ایام شهر شده است. (برهان). از اقلیم پنجم است. در مسالک الممالک آمده خوشترین و نزه ترین بلاد جهان است الخصین بن منذر الرقاشی در حق آن شهر گفته است: کانها السماء للخضره و تصورها الکواکب الاشراف و نهرها المجره للاعتراض و سورها الشمس لاطباق و آنراعرصه ای بود که شهر و قلعه و بعضی دیه ها در آنجا بودو آن عرصه دیوار داشته دورش پنجاه هزار گام و بعضی از آن دیوار هنوز برجاست. در ایام سالف بر زمین آن عرصه قلعۀ عظیمی ساخته بودند خراب شده، بوقت آنکه جهان پهلوان گرشاسب آنجا رسید، از زلزله بعضی اطلال آن قلعه بیفتاد و گنجی پیدا شد گرشاسب با آن گنج آن قلعه را آبادان گردانید، بعد از مدتی باز خراب شد، گشتاسف بن لهراسف کیانی تجدید عمارتش کرد و آن قلعه را حصن حصین و خندق عظیم ساخت. دیواری مابین صحاری آن دیارو ترکستان میانجی ایران و توران برآورد، طولش بیست فرسنگ و اسکندر رومی در آن عرصه شهری بزرگ برآورد و دورش دوازده هزار گام بود. هوای آن دیار سرد است و آبش از رود و از نهر برش و بارش و جوی بزرگ در میان عرصۀ آن شهر روان است و بر آن باغستان فراوان ساخته اند و سغد سمرقند که از مشاهیر نزهات جهان است بر این آب است و از این آب در بهار بکشتی گذرند. حاصلش غله و میوۀ نیکو بود. و از میوه اش انگور و سیب و خربزه در غایت خوب است. مردمش بیشتر حنفی و شافعی مذهبند. (نزهه القلوب صص 245- 246). سمرقند، شهری بزرگ است به ماوراءالنهر، آبادان و بانعمت بسیار و جای بازرگانان همه جهان است و او را شهرستان قهندز است و ربض است و از بالای بام بازارشان یکی جوی آب روان است و از ارزیر و آب از کوه بیاروده و اندر وی جایگاه مانویان است و ایشان را نغوشاک خوانند. و از وی کاغذ خیزدکه بهمه جهان ببرند و رشتۀ قنب خیزد و رود بخارا بر در شهر سمرقند بگذرد. (حدود العالم) :
ز چاچ و سمرقند تا ترک و سغد
بسی بود ویران و آرام جغد.
فردوسی.
این سمرقند نیست بغداد است
بعد از او غر رخی نمی شاید.
خاقانی.
نی مصریش قند می زاید
تا سمرقند قند او سمر است.
خاقانی.
هم او داد (اسکندر) زیور سمرقند را
سمرقند نی کآنچنان چند را.
نظامی.
در دارالسلطنه سمرقند نزول اجلال نمودند. (حبیب السیر).
رجوع به غیاث اللغات، آنندراج، معجم البلدان، رودکی چ سعید نفیسی و سمرکند شود
دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد. دارای 6000 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت. راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
محمد بن ابان بن عایشه. برادر ولید بن ابان و از راویان است. وی از هشام بن عبدالله روایت کند و از ضعاف است. (لباب الانساب). در تحلیل علم حدیث، روات به عنوان کسانی شناخته می شوند که توانایی انتقال صحیح و دقیق احادیث پیامبر اسلام (ص) و اهل بیت (ع) را دارند. این افراد با ارزیابی دقیق راویان، توانسته اند احادیث صحیح را از دیگر روایات غیرمعتبر تفکیک کنند و به این ترتیب اصول دینی را از تغییرات احتمالی محافظت کرده اند.
احمد بن حسین بن ابوالقاسم بن علی قصرانی. از مردم قصران خارج و یکی از مشایخ زیدیه است. تولد او در اذون قصران به سال 495 هجری قمری اتفاق افتاد. سمعانی از وی روایت دارد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نسبت است به قصران، و آن دو قصر است به نام قصران داخل و قصران خارج، و این هر دو از نواحی ری محسوبند. (لباب الانساب) (معجم البلدان). رجوع به قصران داخل و قصران خارج شود
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ نَ)
دهی است در مصر سفلی. لیث بن سعد فقیه در آن ده به دنیا آمده. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
از رستاق های فراهان. (تاریخ قم ص 119)
لغت نامه دهخدا
(زَ فَ قَ)
دهی از دهستان برزاوند است که در شهرستان اردستان واقع است و 1775 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترقند
تصویر ترقند
بیهوده و بی معنی، ترفند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرقدن
تصویر قرقدن
موش زمستانخواب ازجانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرغند
تصویر قرغند
غزغند پارسی است پسته پوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلقند
تصویر قلقند
لاتینی تازی گشته زاگ سرخ زاگ کبود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمرقند
تصویر سمرقند
پارسی تازی گشته سمرکند کند به زبان ترکان شهر را گویند سمرشهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصرند
تصویر مصرند
پای می فشارند
فرهنگ واژه فارسی سره
لاشخور، صدای بم انسان
فرهنگ گویش مازندرانی