جدول جو
جدول جو

معنی قصداری - جستجوی لغت در جدول جو

قصداری
(قَ)
جعفر بن خطاب، مکنی به ابومحمد. از محدثان است. وی در بلخ سکونت کرد و از ابوالفضل عبدالصمد بن محمد بن نصیر عاصمی حدیث شنید. از او ابوالفتوح عبدالغافر بن حسین بن علی کاشغری حافظ روایت دارد. (لباب الانساب). واژه ی محدث از ریشه ’حدیث’ گرفته شده و به کسی اطلاق می شود که تخصص در نقل، حفظ و تحلیل احادیث دارد. این فرد معمولاً بر متون حدیثی مسلط است و می تواند صحیح را از ضعیف تشخیص دهد. محدثان نقش نگهدارنده سنت نبوی را داشتند و از طریق کتابت یا روایت شفاهی، احادیث را به نسل های بعدی منتقل کردند. برخی از معروف ترین محدثان عبارتند از بخاری، مسلم، ترمذی و نسائی.
لغت نامه دهخدا
قصداری
(قُ)
نسبت است به قصدار. (لباب الانساب). رجوع به قصدار شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پنداری
تصویر پنداری
گویی، همانا، گوییا، گویا، گمان بری. دراصل فعل مضارع سادۀ دوم شخص مفرد از «پنداشتن» است، (صفت نسبی، منسوب به پندار) خیالی، وهمی، خیال باف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلداری
تصویر دلداری
دلبری، معشوق و محبوب بودن، دلنوازی، دلجویی، تسلی، دلیری، دلاوری، شجاعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاداری
تصویر پاداری
پایداری، استقامت، پافشاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیداری
تصویر بیداری
بیدار بودن، کنایه از هوشیار بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاجاری
تصویر قاجاری
مربوط به قاجار مثلاً دورۀ قاجاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرداری
تصویر سرداری
سپهسالاری، فرماندهی سپاه، کنایه از ریاست ایل و طایفه
نوعی یقه، نوعی لباس مردانۀ بلند که پشت آن چین دار بود و روی لباس های دیگر می پوشیدند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیداری
تصویر دیداری
بصری، قابل رؤیت، دیدنی، درخور دیدن، برای مثال مردم ز راه علم بود مردم / نه ز این تن مصور دیداری (ناصرخسرو - ۴۸۹)، کنایه از زیبا
فرهنگ فارسی عمید
(قَصْ صا)
محمد بن ابوسعید بن محمد درغانی بزار، مکنی به ابوبکر. از فقیهان شافعی است. وی نزد ابوالمظفر سمعانی و ابوالقاسم زاهری و جز ایشان فقه را فراگرفت و از او ابوسعد سمعانی و دیگران روایت دارند. تولد وی به سال 350 هجری قمری اتفاق افتاد و در خراسان درحادثۀ غز به سال 548 به قتل رسید. (لباب الانساب)
سلیمان بن محمد بن حسن. از فقیهان فاضل و از مردم کرخ است که از ابوبکر محمد بن احمد بن حسن بن باجۀ ابهری روایت شنیده و از او ابوسعد سمعانی و دیگران روایت استماع کرده اند. او به سال پانصد و سی و اندی (هجری قمری) وفات یافت. (لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(قَصْ صا)
نسبت است به سکۀ مشهور در مرو که بدان سکۀ قصارین گویند و محمد بن ابوسعید قصاری بدان منسوب است. (لباب الانساب). رجوع به قصاری (محمد بن ابوسعید...) شود
نسبت است به قصّار. (لباب الانساب). رجوع به قصار شود
لغت نامه دهخدا
(قُ را)
غایت. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). جهد و غایت وآخرالامر. (اقرب الموارد) : قصاراک ان تفعل کذا، ای غایتک و جهدک و آخر امرک (اقرب الموارد) :
یا رب او را برای همنفسان
به قصارای آرزو برسان.
سنائی.
حقوق مناصحت تو به ادا رسانم و به قصارای امکان و طاقت و نهایت وسع و قدرت در طریق مکافات... قدم زنم. (سندبادنامه)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نام ناحیه ای است مشهور نزدیک غزنه که جزو کشور هندوستان محسوب میشود. ابونضر عتبی در کتاب یمینی گوید: قصدار از نواحی سند است و این گفته درست است. (معجم البلدان). رجوع به قزاور شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
سیهویه بن اسماعیل بن داود بن ابوداود واحدی، مکنی به ابوداود. از محدثانی است که در مکه مجاور گشت واز ابوالقاسم علی بن محمد بن عبدالله بن یحیی بن طاهر حسینی و ابوالفتح رجأ بن عبدالواحد اصفهانی و جز این دوروایت شنید، و از او ابوالفتیان عمر بن ابوالحسن رواسی حافظ روایت کند. وی بسال چهارصد و شصت و اندی و یا پس از آن وفات یافت. (اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
نسبت است به قزدار. (اللباب فی تهذیب الانساب). رجوع به قزدار شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قصد یر
تصویر قصد یر
ارزیر از توپال ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سگداری
تصویر سگداری
سگبانی، یوزبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمداری
تصویر غمداری
حالت و کیفیت غمدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرداری
تصویر کرداری
منسوب به کردار مقرون به کردار عمل کننده عامل: (چون قوت این سلطان وین دولت و این همت این مخبر کردار وین منظر دیدار ی. ) (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاجاری
تصویر قاجاری
منسوب به قاجار از ایل قاجار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناداری
تصویر ناداری
تهیدستی فقر، پریشان حالی بی نوایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الداری
تصویر الداری
بویه فروش، کشتیبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاداری
تصویر جاداری
فراخی گشادگی وسعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهداری
تصویر دهداری
عمل و شغل دهدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهداری
تصویر بهداری
وزارت خانه ای که بکارهای مربوط به بهداشت رسیدگی میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیداری
تصویر دیداری
سزاوار تماشا، در خور نظاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دق داری
تصویر دق داری
رنج و محنت و آزار و زحمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلداری
تصویر دلداری
حالت و چگونگی دلدار، معشوقگی، معشوق بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبداری
تصویر آبداری
شغل آبدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیداری
تصویر بیداری
عمل بیدار بودن یقظه مقابل خواب، هوشیاری آگاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاداری
تصویر پاداری
استقامت پا برجایی، اعتبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقداری
تصویر مقداری
چندی، اندکی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دیداری
تصویر دیداری
بصری، آوو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دلداری
تصویر دلداری
تسلی، تسلیت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پنداری
تصویر پنداری
خیالی
فرهنگ واژه فارسی سره