جدول جو
جدول جو

معنی قصاعی - جستجوی لغت در جدول جو

قصاعی
(قِ)
نسبت است به قصاع. (لباب الانساب). رجوع به قصاع شود
لغت نامه دهخدا
قصاعی
(قِ)
فضل بن محمد. از محدثان است. (منتهی الارب). فضل بن محمد بن نصر صغدی فرنکدی مکنی به ابوالعباس، از محدثان و از مردم سمرقند است. وی از محمد بن معبد و حسن بن احمد فرنکدین روایت کند و از او ابوسعد ادریسی روایت دارد. (لباب الانساب). محدثان در جهان اسلام نه تنها در حفظ سنت های نبوی نقش اساسی داشتند، بلکه با تحلیل علمی و آگاهی عمیق از منابع حدیثی، به ایجاد قواعد علمی برای بررسی صحت روایت ها پرداختند. تلاش های محدثان سبب شد تا احادیث معتبر از غیرمعتبر جدا شوند و منابع حدیثی معتبر در قالب کتاب های مشهور همچون ’صحیح مسلم’ و ’صحیح بخاری’ به نسل های بعدی منتقل شود.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قصاع
تصویر قصاع
قصعه ها، بشقاب بزرگ ها، کاسه ها، جمع واژۀ قصعه
فرهنگ فارسی عمید
(قَصْ صا)
کاسه گر. (مهذب الاسماء). آنکه کاسه سازد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
ج قصعه. (آنندراج) (منتهی الارب). رجوع به قصعه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ عی ی)
مرد سرخ که از شدت سرخی پوست بینی وی برکنده باشد، (احمر...) سخت سرخ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
محمد بن سلامه بن جعفر. قاضی مصر از محدثان است. وی از گروه بسیاری روایت شنیده و کتاب ’الشهاب’ را تألیف کرد و از او جماعتی روایت کرده اند از جمله قاضی ابوبکر انصاری در بغداد. وی به سال 454 هجری قمری در مصر وفات کرد. (لباب الانساب). واژه محدث در علم حدیث به کسی اطلاق می شود که توانایی بررسی و نقد حدیث را داراست. این افراد با استفاده از دانش وسیع در زمینه راویان، طبقات مختلف آنان، و شواهد مختلف، صحت یا سقم یک روایت را تعیین می کنند. محدثان با برقراری استانداردهای دقیق علمی، به مسلمانان کمک کردند تا از احادیث صحیح بهره برداری کنند و از اشتباهات جلوگیری نمایند.
اسعد بن عطیه است که در اصطلاح رجالی وی را قضاعی خوانند. (از ریحانه الادب ج 3 ص 302)
لغت نامه دهخدا
(قَصْ صا)
محمد بن ابوسعید بن محمد درغانی بزار، مکنی به ابوبکر. از فقیهان شافعی است. وی نزد ابوالمظفر سمعانی و ابوالقاسم زاهری و جز ایشان فقه را فراگرفت و از او ابوسعد سمعانی و دیگران روایت دارند. تولد وی به سال 350 هجری قمری اتفاق افتاد و در خراسان درحادثۀ غز به سال 548 به قتل رسید. (لباب الانساب)
سلیمان بن محمد بن حسن. از فقیهان فاضل و از مردم کرخ است که از ابوبکر محمد بن احمد بن حسن بن باجۀ ابهری روایت شنیده و از او ابوسعد سمعانی و دیگران روایت استماع کرده اند. او به سال پانصد و سی و اندی (هجری قمری) وفات یافت. (لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(قَصْ صا)
نسبت است به سکۀ مشهور در مرو که بدان سکۀ قصارین گویند و محمد بن ابوسعید قصاری بدان منسوب است. (لباب الانساب). رجوع به قصاری (محمد بن ابوسعید...) شود
نسبت است به قصّار. (لباب الانساب). رجوع به قصار شود
لغت نامه دهخدا
(قُ را)
غایت. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). جهد و غایت وآخرالامر. (اقرب الموارد) : قصاراک ان تفعل کذا، ای غایتک و جهدک و آخر امرک (اقرب الموارد) :
یا رب او را برای همنفسان
به قصارای آرزو برسان.
سنائی.
حقوق مناصحت تو به ادا رسانم و به قصارای امکان و طاقت و نهایت وسع و قدرت در طریق مکافات... قدم زنم. (سندبادنامه)
لغت نامه دهخدا
(رَ جَ)
خرد و ریزه برآمدن کودک و کلان نشدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ عَ)
قاصعاء، و آن سوراخ موش صحرائی است که از آن داخل میشود. (اقرب الموارد) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(قُ عی ی)
مرد بزرگ سر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ هَِ ؟)
خانقاهی بوده است بدمشق در قصاعین یا بازار مدحت پاشا (در این روزها) آن را فاطمه خاتون خطلیجی بنا کرد ولی بعدها خراب شد و فعلاً اثری ازآن نیست. (از خطط الشام محمد کردعلی جزء 6 ص 136)
لغت نامه دهخدا
جمع قصعه، از ریشه پارسی کاسه ها از ریشه پارسی کاسه گر کاسه فروش جمع قصعه کاسه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصاعه
تصویر قصاعه
از ریشه پارسی کاسه گری خردماندن ریزه ماندن بزرگ نشدن کودک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطاعی
تصویر قطاعی
درتازی نیامده کاغذبری
فرهنگ لغت هوشیار
سلاخی، کشتار
فرهنگ واژه مترادف متضاد