جدول جو
جدول جو

معنی قصاعه - جستجوی لغت در جدول جو

قصاعه
(قُ عَ)
قاصعاء، و آن سوراخ موش صحرائی است که از آن داخل میشود. (اقرب الموارد) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
قصاعه
(رَ جَ)
خرد و ریزه برآمدن کودک و کلان نشدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قصاعه
از ریشه پارسی کاسه گری خردماندن ریزه ماندن بزرگ نشدن کودک
تصویری از قصاعه
تصویر قصاعه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(قُ)
از نواحی صعده است در یمن. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُ عَ)
سگ آبی، یوز، گرد و غباردقیق و باریک و تنک از هر چیزی، خاک که از بن دیوار ریزد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَصْ صا بَ)
توک موی پیچیده. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، نای، بیخ نی. (منتهی الارب). ج، قصّاب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَصْ صا)
دهی است از دهستان مشکین باختری بخش مرکزی شهرستان مشکین (خیاو) در 14 هزارگزی باختر خیاو و در مسیر شوسۀ خیاو به اهر. موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل است. سکنۀ آن 647 تن است. آب آن از مشکین چائی و محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. دبستان دارد. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قُ عَ)
آب بینی انداخته شده. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). آب بینی افکنده شده. (ناظم الاطباء). رجوع به قشعه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ عَ)
پارۀ جداکرده از چیزی، آنچه از بریدن افتد، پارۀ جداشده از ادیم خاصه، لقمه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
سخن نتوان گفتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : قطع الرجل قطاعهً، لم یقدر علی الکلام. (اقرب الموارد) ، کم شدن زبان درازی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ عَ)
نسبت است به قضاعه. (ریحانه الادب). رجوع به قضاعه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ عَ)
مردم بسیاری هستند که از قبایلی تشکیل میشوند، و از آن قبایل است کلب و بلی و جهینه و جز اینها، در قضاعه اختلاف است، گویند از معد است و گویند از یمن است. (لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(قِ بَ)
نای زنی. (منتهی الارب). صناعت قصاب به معنی نای زن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ عَ)
ابن مالک بن عمرو بن مره، از حمیر از قحطان و جد جاهلی است. بعضی از مورخان وی را به عدنان نسبت میدهند. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 796). عمرو بن مالک بن مره بن زید بن مالک بن حمیربن سبا. وی پدر یکی از قبایل یمن است و قبیلۀ قضاعه به نام او مشهور است. بعضی از علمای انساب قبیلۀ قضاعه را اولاد قضاعه بن معدبن عدنان دانند. (ریحانه الادب ج 3 ص 302). عمرو بن مالک بن حمیر. وی پدر قبیله ای است از یمن، و از آن قبیله است قاضی ابوعبدالله محمد بن سلامه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ صَ عَ)
مصغر قصعه است. (منتهی الارب). رجوع به قصعه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دو ده اند در مصر، یکی شرقیه و دیگری به سمنودیه. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قِ عَ)
بادبان کشتی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ عَ)
سنگ بزرگ در دشت نرم خاک افتاده، هر کلوخ یا سنگ برکنده که آن را به دست یا به فلاخن اندازند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، پاره ای از گل تراشه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گویند: رمی بقلاعه، ای بحجه تسکته. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُفْ فاعَ)
دامی است که از شاخ خرما سازند و بدان مرغان را شکار کنند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَصْ صا بَ)
مؤنث قصاب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قصاب شود، میان دو پیوند نی و کلک. (منتهی الارب). انبوبه. (اقرب الموارد) ، نای. (منتهی الارب) ، عیب جوی مردم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
چاق و فربه شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). گویند: قصد البعیر قصاده، سمن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ صَ)
نام جائی است. (معجم البلدان). موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
فضل بن محمد. از محدثان است. (منتهی الارب). فضل بن محمد بن نصر صغدی فرنکدی مکنی به ابوالعباس، از محدثان و از مردم سمرقند است. وی از محمد بن معبد و حسن بن احمد فرنکدین روایت کند و از او ابوسعد ادریسی روایت دارد. (لباب الانساب). محدثان در جهان اسلام نه تنها در حفظ سنت های نبوی نقش اساسی داشتند، بلکه با تحلیل علمی و آگاهی عمیق از منابع حدیثی، به ایجاد قواعد علمی برای بررسی صحت روایت ها پرداختند. تلاش های محدثان سبب شد تا احادیث معتبر از غیرمعتبر جدا شوند و منابع حدیثی معتبر در قالب کتاب های مشهور همچون ’صحیح مسلم’ و ’صحیح بخاری’ به نسل های بعدی منتقل شود.
لغت نامه دهخدا
(قِ)
نسبت است به قصاع. (لباب الانساب). رجوع به قصاع شود
لغت نامه دهخدا
(قُ لَ)
دانۀ ردی که از گندم دور کنند آن را وقت پاکیزه کردن. (منتهی الارب). ما عزل من البراذا نقی فیرمی به او یداس ثانیه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَرْ را عَ)
اندک از گیاه. (منتهی الأرب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کون. (منتهی الأرب) (ناظم الاطباء). است. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ)
سرای خرد از دار که جز صاحبش داخل نشود. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). خانه فراخ استوار، و گویند از خانه کوچک تر بود. (اقرب الموارد) ، آنچه در پرویزن باقی بماند سپس بیختن، آنچه برآید از اسپست به اول کوفتن، پوست روی دانه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، دانه ای که در کفه بماند بعد کوفتن. (منتهی الارب) ، ما سقی الربیع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قصاله
تصویر قصاله
و جو که به کوفتن کو زر خوشه گندم خرد نشده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
پاره جداشده بریده افتاده سنگبری سنگتراشی، پرهیز از گوشت نزدترسایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قضاعه
تصویر قضاعه
سگ لاوی، گردخاک، یوزپلنگ، فروریختگی از اره پایین دیوار راگویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشاعه
تصویر قشاعه
آب دماغ آب بینی، گش سینه
فرهنگ لغت هوشیار
کفه آنچه هنگام خرمن ناکوفته بماند یا گاه بیختن درگربال، کوته بالا: زن گازری جامه شویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصاده
تصویر قصاده
فربه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصابه
تصویر قصابه
گوشت فروشی در فارسی قصابی نای نی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلاعه
تصویر قلاعه
بادبان کشتی کلوخ، پاره گل تراشه، سنگ کنده
فرهنگ لغت هوشیار