جدول جو
جدول جو

معنی قشقائی - جستجوی لغت در جدول جو

قشقائی
(قَ)
ولایتی است ازایالت فارس شامل تمام نقاطی که ایل قشقائی در تابستان و زمستان در آنها ساکن هستند و به همین جهت قسمت مهمی از فارس که از شمال غربی به جنوب شرقی امتداد دارد جزء آن محسوب میشود. تقسیمات آن از شمال به جنوب از این قرار است: 1- شش ناحیه 2- چهاردانگه 3- امفیروز 4- اردکان 5- کازرون 6- خشت 7- جره و فامور 8- فراشبند 9- محال ّ اربعه 10- فیروزآباد 11- میمند 12- افرز 13- خنج 14- ماهور ملاتی (در شمال غربی خشت) 15-کاکان در مغرب کامفیروز. (جغرافیای سیاسی کیهان)
لغت نامه دهخدا
قشقائی
(قَ)
ایل قشقائی، لفظ قشقائی ترکی و به معنی فراری است. ایل قشقائی در ایالت فارس مسکن دارد و از خارج به آنجا آمده اند. این طایفه سفیدپوست و دارای خصایص نژاد آرین میباشند. زبانشان ترکی است. از چندین طایفه تشکیل یافته اند که اغلب به اسم رئیس طایفه نامیده میشوند، مثل: باباخانی، احمدلو، جعفرخانی، جعفربای و غیره. رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 88 شود. در میان ایل قشقایی قالی بافی معمول است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(قَنْنا)
قنات کنی. مقنی گری. رجوع به قنات شود
لغت نامه دهخدا
(قُنْ نا)
احمد بن محمد کرام حنفی ازهری از دانشمندان و نویسندگان است. او راست: سواطع الانوارفی خلاصه ما جاء فی هجرتی الصحابه الی ارض الحبش و ما یتعلق به اهلها من الاّیات و الاحادیث و الاّثار. این کتاب در بولاق بسال 1321 هجری قمری در 321 صفحه چاپ شده است. (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1527 و 1528)
احمد بن عباد بن شعیب، ملقب به شهاب الدین و معروف به قناوی یا قنائی از نویسندگان است. او راست: الکافی فی علم العروض و القوافی. این کتاب یکبار در ضمن مجموعۀ مهمات المتون و بار دیگر باکتاب الارشاد الشافی علی متن الکافی محمد دمنهوری بچاپ رسیده است. (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1528)
لغت نامه دهخدا
(قُنْ نا ئی ی)
نسبت است به قنا وآن دیری است. (معجم البلدان). رجوع به قنّا شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
ایل کرد پیشکوه. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 64)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دهی است از دهستان گوغر بخش بافت شهرستان سیرجان واقع در 36 هزارگزی شمال باختری بافت سر راه مالرو گوغر به قلعه عسکر. این ده کوهستانی و سردسیری است. سکنۀ آن 550 تن می باشد. آب آن از چشمه و رودخانه و محصول آن غلات، حبوب. و راه آن مالرو است. مزارع گل آبدان، امرودین جزء این دهند و ساکنین آن از طایفۀ افشار هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
بنفش بسیار روشن. بنفش کم رنگ به رنگ گل کاسنی
لغت نامه دهخدا
(قَشْ شا)
صفی الدین احمد دجانی (1583- 1660 میلادی). یکی از صوفیان است. اصل وی از دجانۀ قدس است. او به یمن کوچ کرد و از قریب صد تن از شیوخ علوم باطن را فراگرفت و در بقیع مدفون گردید. او راست: السمط المجید فی تلقین الذکر و عطاء البیعه و الالباس و سلاسل اهل التوحید. این کتاب به سال 1909 میلادی در حیدرآباد چاپ شده است. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1513) (ذیل المنجد)
لغت نامه دهخدا
(قَرْ را)
قرآن خوانی. قرائت قرآن. قرآن به قرائت خواندن:
فتادم در میان دردنوشان
نهادم زهد و قرائی ز سر باز.
عطار.
نمی ترسم که همچون خودنمایان
اسیر بند قرائی بباشم
اگر در جمع قرایان نشینم
ز سر تا پای رعنائی بباشم.
عطار
لغت نامه دهخدا
(قُ)
دهی است از دهستان دشت بخش سلوانا شهرستان ارومیه. واقع در 9هزارگزی شمال باختری سلوانا و 5هزارگزی شمال راه ارابه رو جرمی بدکار به ارومیه. موقع جغرافیایی آن دامنه، باطلاق و سردسیرو هوای آن سالم است. سکنۀ آن 83 تن میباشد. آب آن از چشمه و باطلاق و محصول آنجا غلات، توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
متفرق و پریشان شدن قوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تفرق قوم. (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد) ، تسابق قوم. (متن اللغه) (المنجد) ، باهم دور شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تباعد. (اقرب الموارد) (المنجد) : تشاءی مابینهما، تباعد. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ شی ٔ، جمع واژۀ اشعر، بمعنی بسیارموی اندام. پرموی
لغت نامه دهخدا
تخلص شاعری از متأخرین، اهل همدان
لغت نامه دهخدا
نام تیره ای از طایفۀ بوئراحمدی
لغت نامه دهخدا
چگونگی و کیفیت و صفت آقا
لغت نامه دهخدا
(سَقْ قا)
عمل سقّاء:
قربه ای پر کن ز تسنیم خمیر
روح را با آن به سقائی فرست.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(اِ)
منسوب به القاء.
- الکتریسیتۀ القائی. رجوع به الکتریسیته شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
منسوب به بلقاء که شهری است در ناحیۀ شام. بلقاوی. (از اللباب فی تهذیب الانساب). و رجوع به بلقاء و بلقاوی شود
لغت نامه دهخدا
حنظل، (فهرست مخزن الادویه)، رجوع به قاقا شود
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان عباسی بخش بستان آبادشهرستان تبریز، در 43هزارگزی جنوب خاوری بستان آباد و 4هزارگزی شوسۀ میانه به تبریز و در جلگه واقع و معتدل است، 242 تن سکنه دارد، آب آن از چشمه و محصول آن غلات درخت تبریزی و شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
منسوب به عنقاء. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به عنقاء شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نسبت است به بنی القرناء. (لباب الانساب). رجوع به قرنانی شود
لغت نامه دهخدا
(دِ ئی ی)
احمد بن عبدالرحمان بن محمد کندی دشنائی ملقب به جلال الدین و مشهور به ابن بنت الحمیری. فقیه شافعی قرن هفتم هجری، متولد در دشنی که شهری است به مصر. رجوع به احمد (ابن عبدالرحمان کندی) در همین لغت نامه و الاعلام زرکلی ج 1 ص 143 و الطالع السعید ص 38 شود
لغت نامه دهخدا
(دِ ئی ی)
منسوب به دشنی ̍که شهری است در مصر. رجوع به دشناوی و دشنی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
قسمی خربزۀ کوتاه قد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
منسوب است به اشنه در آذربایجان. (از مرآت البلدان ج 1 ص 44). و این نسبت برخلاف قیاس است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عنقائی
تصویر عنقائی
منسوب به عنقاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفقازی
تصویر قفقازی
پارسی تازی گشته گاب گهی منسوب به قفقاز
فرهنگ لغت هوشیار
آلالک آردم زریون که لبه پرداز هایش سرخ و در میان خجک های تیره دارد آذرنگ گیاهی است یکساله به ارتفاع 30 تا 60 سانتیمتر از تیره خشخاش که غالبا در مزارع و کشت زارها می روید. گلش منفرد و بزرگ و زیبا برنگ قرمز و شامل دو کاسبرگ است که مانند خشخاش زود می افتند. تعداد گلبرگها 4 و تعداد پرچمها زیاد است و به علاوه در قاعده گلبرگهای آن غالبا لکه های سیاهرنگ دیده می شود. قسمت مورد استفاده این گیاه در گلبرگهای آن است که پس از جمع آوری به سرعت خشک شود تا خراب نگردد و به رنگ تیره در نیاید و آن را در تداوی یه کار برند خشخاش بری خشخاش منثور خشخاش بستانی. یا شقایق ارمنستانی. از گونه های شقایق نعمانی است. یا شقایق پیچ. گیاهی است بالا رونده از تیره آلاله ها که دارای برگهای متقابل است. شیره برگهایش پوست بدن را ملتهب و قرمز می کند از این رو گدایان از آن استفاده و بدن خود را بمنظور جلب ترحم زخم می کنند. ماده های از انساج این گیاه استخراج شده بنام کلماتین موسوم است. سابقا از گیاه مذکور در تداوی سرطان استفاده می کردند شراج ملعه قلیماتس قلماتس کلماتیس ظیان یاسمن البر یاسمن بری یاس سفید. یا شقایق نعمان. شقایق نعمانی. توضیح مترجمان اروپایی شعرای شرقی آن را} انمون {ترجمه کرده اند شاید به سبب شباهت صوتی این دو کلمه. این تصور خطاست زیرا شقایق} کاکوئلیکوت {است و متعلق به کوکناریان است در صورتی که} انمون {متعلق به خانواده آلاله ها میباشد. قزوینی در عجائبالمخلوقات میگوید که شقایق النعمان نامی است که پادشاه حیره نعمان بن المنذر بدین گل که به فارسی گل لاله نامیده می شود داده. از سوی دیگر فرهنگ نویسان فارسی تحت لاله نویسند: لاله هر گل خود روی و خصوصا گل نعمان داغدار که چند نوع است: کوهی و صحرایی و دلسوخته و شقایق و ختایی و خودروی بالوان مختلفه. دکتر شلمیر در فرهنگ خود گوید که} کاکوئلیکوت {شقایق نامیده میشود و آنرا بسبب اختصاصات مسکن خود در زمره کوکنارها محسوب میدارند. یا شقایق نعمانی. گیاهی است علفی و پایا به ارتفاع 10 تا 40 سانتیمتر از تیره آلاله ها که در چمنزارها در غالب نقاط بحرالعلومی و آسیای صغیر و آسیای غربی و مرکزی می روید. برگهایش دارای بریدگی های بسیار و گلش منفرد زیبا برنگ بنفش یا مایل به قرمز است. ساقه و برگ و دمگل و همچنین سطح خارجی پوشش گل آن از تارهای ظریف و نازک و فراوان پوشیده می باشد، قسمت مورد استفاده این گیاه برگ و گلهای تازه آنست. در شقایق نعمانی ماده ای به نام آنمونین موجود است که سمی است. از مواد مستخرج از شقایق نعمانی و همچنین انساج خود گیاه به عنوان قاعده آور و مسکن دردهای رحمی و سیاه سرفه و تنگی نفس و تعدیل کننده تحریکات عصبی استفاده می کنند شقایق النعمان لاله حمرا لاله سرخ گلنجیک چیچکی الشقار الشقاری هوایه شقشی النعمان سکبه حمرا انامونی. توضیح این گیاه با شقایق نباید اشتباه شود زیرا از دو تیره جداگانه اند و با هم هیچ نسبتی ندارند. یا شقایق نعمانی وحشی. یکی از گونه های شقایق نعمانی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آقائی
تصویر آقائی
سروری پانایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرائی
تصویر قرائی
قرائت قرآن قرآن خوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشائی
تصویر مشائی
منسوب به مشا پیروان حکمت مشا
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی کادیکیک داستانیک دادگذاری منسوب به قضا مربوط به داوری و قضاوت: امور قضائی
فرهنگ لغت هوشیار
آشنایی
دیکشنری اردو به فارسی