جدول جو
جدول جو

معنی قشاشاری - جستجوی لغت در جدول جو

قشاشاری
(قُ)
منسوب است به قشاشار. (اقرب الموارد). رجوع به قشاشار شود: ملح قشاشاری، نمک منسوب به قشاشار. (اقرب الموارد). رجوع به قشاساری شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قاجاری
تصویر قاجاری
مربوط به قاجار مثلاً دورۀ قاجاری
فرهنگ فارسی عمید
(نِ)
عمل کاشتن نشاهای برنج و غیره در مزرعه. (یادداشت مؤلف). رجوع به نشا کردن شود
لغت نامه دهخدا
بیگاری، سخره، رجوع به شاکار شود
لغت نامه دهخدا
قفطی گوید: وی استاد یحیی نحوی مصری اسکندرانی بوده است، (تاریخ الحکماء قفطی ص 354)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
شهری است به روم، یا میان روم و شام، و ملح قشاساری منسوب است به آن. (منتهی الارب). رجوع به قشاشار و قشاشاری شود
لغت نامه دهخدا
احمد بن موسی بن عیسی فراز قاضی، وی در شهر کاشان به شغل قضاء منصوب شد، از ابراهیم حسن همدانی روایت کند و ابوبکر محمد بن ابراهیم بن مقری از وی روایت دارد، (الانساب سمعانی)
فضل اﷲ بن علی علوی حسین قاشانی، از علماء است، من در سفرم به کاشان واصفهان محضر او را درک کردم و از وی روایاتی نوشتم و بخشی از اشعار او را اخذ کردم، (الانساب سمعانی)
ابراهیم بن عبداﷲ، مکنی به ابواسحاق منسوب به کاشان قم، وی از ابی مصعب احمد بن ابی بکر نهری روایت دارد و از او محمد بن ابراهیم، (الانساب سمعانی)
جعفر بن محمد بن محمد رازی، مکنی به ابومحمد، از دانشمندان است، ابوسهل هارون بن احمد استرابادی از وی روایت کند، (الانساب سمعانی)
علی بن زید قاشانی، از قدماست، ابن ماکولا گوید: وی یکی از فضلاء مشهور است، (الانساب سمعانی)
عبدالرحمن بن حسن ملقب به قاشانی، از محدثان است، (ریحانه الادب ج 3 ص 261)
علی بن ابی سعید، ملقب به قاشانی، از محدثان است، (ریحانه الادب ج 3 ص 261)
عبداﷲ بن حسین، ملقب به قاشانی، از محدثان است، (ریحانه الادب ج 3 ص 261)
اسعد بن حمید، ملقب به قاشانی از محدثان است، (ریحانه الادب ج 3 ص 261)
علی بن محمد، ملقب به قاشانی، از محدثان است، (ریحانه الادب ج 3 ص 261)
لغت نامه دهخدا
کاشی. آجر کاشی: و کان نزولی باصفهان فی زاویه تنسب للشیخ علی بن سهل تلمیذ الجنید و بها حمام عجیب مفروش بالرخام و حیطانه بالقاشانی. (ابن بطوطه). حیطانها (حیطان المدارس و الخوانق و الزوایا بالنجف بالقاشانی و هو شبه الزلیج عندنا لکن لونه اشرق و نقشه احسن. (ابن بطوطه)
لغت نامه دهخدا
(نی ی)
نسبت است به قاشان و آن دهی است از دهات هرات و آن را باشان نیز گویند. (روضات چ 1 ص 54) ، نسبت است به قاشان و آن معرب کاشان، شهری است معروف نزدیک قم. (الانساب سمعانی). رجوع به کاشان شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان سیاهو است که در بخش مرکزی شهرستان بندرعباس واقع است و 150 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
قریه ای است در هفت فرسنگ و نیمی میانۀ جنوب و مشرق فارغان، (فارسنامه ناصری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قاجاری
تصویر قاجاری
منسوب به قاجار از ایل قاجار
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست نویسی کاشغری چینی پست که در زمان صفویان ساخته می شده یکی از انواع چینی در عهد صفویه و جنس آن پست و در کنارش خط سفید و الوان بود
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته کاشانی، کاشی آگور کاشی منسوب به قاشان (کاشان) از مردم کاشان کاشانی، کاشی آجر کشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشاری
تصویر اشاری
تلميحٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از اشاری
تصویر اشاری
Indicative
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از اشاری
تصویر اشاری
indicatif
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از اشاری
تصویر اشاری
указательный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از اشاری
تصویر اشاری
सूचक
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از اشاری
تصویر اشاری
اشارتی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از اشاری
تصویر اشاری
নির্দেশক
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از اشاری
تصویر اشاری
elekezi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از اشاری
تصویر اشاری
gösteren
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از اشاری
تصویر اشاری
지시적인
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از اشاری
تصویر اشاری
指示的な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از اشاری
تصویر اشاری
מצביע
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از اشاری
تصویر اشاری
ชี้นำ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از اشاری
تصویر اشاری
indikatif
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از اشاری
تصویر اشاری
indikativ
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از اشاری
تصویر اشاری
indicatief
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از اشاری
تصویر اشاری
indicativo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از اشاری
تصویر اشاری
indicativo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از اشاری
تصویر اشاری
indicativo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از اشاری
تصویر اشاری
指示的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از اشاری
تصویر اشاری
вказівний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از اشاری
تصویر اشاری
wskazujący
دیکشنری فارسی به لهستانی