جدول جو
جدول جو

معنی قشابر - جستجوی لغت در جدول جو

قشابر
(قُ بِ)
گر پراکنده و منتشر. (منتهی الارب). جرب پراکنده و منتشر. (ناظم الاطباء). من الجرب، الفاشی منه. (اقرب الموارد) ، رجل قشابراللحیه، مرد درازریش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ بِ)
گرهای گز که جهت پیمایش ربع و نصف و مانند آن داغ و نشان کنند و به اعتبار آن جامه و جز آن را فروشند. (منتهی الارب). رخنه هائی بر روی ذراع که بر آن مبنا، داد و ستد کنند. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) ، نهرهای پست که از هر طرف در وی آب آید. واحد آن مشبر و مشبره است. (منتهی الارب) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
نام جایی است، و در اشعار خداش از آن یاد شده است. (از منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
قشور محلب و دبق است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قِ بَرر)
غلیظ. (اقرب الموارد). درشت دراز سطبر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ بِ)
بدترین پشم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، آنچه از پشم وقت پاکیزه کردن برافتد و دور سازند. (منتهی الارب). نفایۀ پشم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
نام جایی است، و در اشعار فضل بن عباس از آن یاد شده است. (از معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
رجل شابر المیزان، دزد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ بِ)
جمع واژۀ قنبره. (فهرست مخزن الادویه). چکاوک ها. رجوع به قنبره و قبره شود
لغت نامه دهخدا
(قُ بَ)
موضعی است به یمن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
پاکیزه گردیدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : قشب قشابهً، کان قشیباً. (اقرب الموارد). رجوع به قشیب شود
لغت نامه دهخدا
(قَ عِ)
جمع واژۀ مقشعر، اسم فاعل به حذف زواید. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ عِ)
درشت سالخورده. (منتهی الارب). الخشن المسن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
چوب دستی. (منتهی الارب). چوبدستی درشت. (آنندراج). القشبار من العصی، الغلیظه کالخشبه، رجل قشباراللحیه، طویل اللحیه. (اقرب الموارد). مرد درازریش. و به ضم قاف نیز آمده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَبِ)
جمع واژۀ قبره. چکاوک ها. رجوع به قبره شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
با یکدیگر نزدیک شدن دو گروه در حرب، گویی میان ایشان اندازۀ شبری مانده است. (منتهی الارب). نزدیک شدن دو گروه در جنگ چنانکه میان آنان فاصله وجبی باشد. (از اقرب الموارد) (از المنجد). تقارب در جنگ. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قشاعر
تصویر قشاعر
زبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشار
تصویر قشار
پوسته پوسته شدن، پوست مار
فرهنگ لغت هوشیار
فشار دادن، فشار هول دادن
فرهنگ گویش مازندرانی