جدول جو
جدول جو

معنی قسطون - جستجوی لغت در جدول جو

قسطون(قَ یَ)
دژی است از توابع حلب. (از منتهی الارب). قلعه ای است در روج از توابع حلب. ابوعلی حسن بن علی بن ملهم عقیلی در اینجا فرودآمد و آن را ویران ساخت. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
قسطون(قَ)
نباتی است که بالفعل مفقود است، ساقش مربع و زیاده بر ذرعی وبرگش دراز و به شکل بلوط و از ساق میروید و خشبوی و برگهای اسفل بزرگتر و از اعلی کوچکتر و گلش زرد و دربوی شبیه به صعتر و تخمش در انتهاء ساق مجتمع و بیخش باریک و شبیه به خربق و مستعمل از آن برگ و بیخ است. در سیم گرم و خشک و شرب او قبل از سموم و بعد ازآن رافع مضرت او و از مجرباب شمرده اند و مدرّ بول و مسهل و هاضم و جهت درد سپرز و ضعف جگر و صرع و جنون و قرحۀ ریه و عصارۀ او جهت درد گوش و درد دندان و طبیخ غلاف ثمر او را جهت قی مفرط مجرب دانسته اند. (تحفۀ حکیم مؤمن) ، جندبیدستر است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به قسطوره و قسطوریون شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قیطون
تصویر قیطون
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پادشاه مصر در زمان حکومت اسکندر مقدونی
فرهنگ نامهای ایرانی
لبلاب کبیر است. (تذکرۀ ضریر انطاکی). رجوع به قسنوس و قسناسیس و لبلاب شود
لغت نامه دهخدا
و آن بر دو گونه است، مسطون کبیر، و آن از زیت سه اوقیه واز شراب سه اوقیه و هشت غرامی و از عسل چهار اوقیه و نیم است و مسطون صغیر و آن از زیت شش درخمی و از شراب بیست غرامی و از عسل نه درخمی باشد. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
از توابع مصر است، مستوفی آرد: هم در آنجا (عجائب المخلوقات) آمده که در قاطون از توابع مصر چشمه ای است آبی از او برمی آید قطرات آن که بر زمین می افتد آتش مینماید، (نزهه القلوب چ بریل ج 3 ص 290)
لغت نامه دهخدا
نوشادر، (تحفۀ حکیم مؤمن)، چیزی است مانند نمک و به فارسی نوشادر گویند و بیشتر سفیدگران به کار برند، (برهان) (آنندراج)، خربزۀ هندی، (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
غبار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
قوس قزح. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قسطانی و قسطانیه شود
لغت نامه دهخدا
نام گیاهی است و در جاهای سردسیری روید، و رومیان این گیاه را ’ناطرفیقی’ و نیز ’رسوارنیا’ نامند. دارای ساقی است نازک به درازی یک ذراع یا بیشتر و برگهائی دراز و نرم و در شکل شبیه به برگ درخت بلوط براق و خوشبو و بیشتر برگ آن را در ادویه به کار برند. رجوع به مفردات ابن بیطار و تذکرۀ ضریر انطاکی شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جندبادستر است. (فهرست مخزن الادویه). و آن را به فارسی خزمیان نامند. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به قسطوره و قسطورین و قسطوریوس و قسطوریون شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
غبار. (منتهی الارب). غبار ساطع. (اقرب الموارد). رجوع به قسطل و قسطال و قسطلان شود
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان رودبار بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین واقع در 40 هزارگزی باختر معلم کلایه و 51 هزارگزی راه شوسه. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است. سکنۀ آن 221 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و فندق و زغال اخته. شغل اهالی زراعت و مکاری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(یَ رَ)
کرستون. رجوع به کرستون شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
به لغت مصری گنجینه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). گنجینه. (برهان) (آنندراج) ، خانه خرد در خانه کلان بلغت اهل مصر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، کناره و حاشیه و سجافی که از ابریشم بافند. (ناظم الاطباء). قیطان. (آنندراج). رجوع به قیطان شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
شهری است در افریقیه و تا قفصه سه مرحله و تا نفطه یک مرحله فاصله دارد. (از معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
جمع واژۀ قاسط در حالت رفعی. رجوع به قاسط شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
بیونانی اسطفین است که زردک باشد. و بهترین آن زرد و شیرین بود. (برهان). گزر. جزر. رجوع به اسطفین شود
لغت نامه دهخدا
(رَدْءْ)
اقامت نمودن و جای گرفتن، خدمت کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قیطان بنگرید به قیطان قیطن: سوراخ بود دلم چورانبان زان قیطونهای موش دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قسطان
تصویر قسطان
رنگین کمان آژفنداک گردخاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطون
تصویر قطون
ماندن جای گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاطون
تصویر قاطون
نوشادر
فرهنگ لغت هوشیار
استفراغ، قی
فرهنگ گویش مازندرانی