جدول جو
جدول جو

معنی قسطمونی - جستجوی لغت در جدول جو

قسطمونی
(قَ طَ)
یکی از شهرهای ترکیه است که صنعت مس در آنجا رواج دارد. جمعیت آن به سال 1954 میلادی پنجاه هزار نفر بوده. (الموسوعه العربیه). شهری است در شمال غربی آسیای صغیر، و آن مرکز ایالت قسطمونی است. ملوک روم آن را پایگاه قرار داده بودند و درقرن دوازدهم میلادی آن را تخلیه کردند. (ذیل المنجد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(قَ طَ نی ی)
قوس قزح. (اقرب الموارد). رجوع به قسطلانیه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ)
به حسب ظاهر نسبت است به قسطلان، لکن موضع یا قبیله یا چیز دیگر قسطلان نام به نظر نرسید و دور نیست که لفظ قسطلانی به قسطل یا قسطله منسوب باشد. (ریحانه الادب ج 3 ص 289). رجوع به قسطل و قسطله شود
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ)
احمد بن محمد. رجوع به احمد بن محمد بن ابی بکر در همین لغت نامه و احمد بن محمد در اعلام زرکلی و قسطلانی (احمد) در ریحانه الادب و معجم المطبوعات ج 2 ستون 11 شود
لغت نامه دهخدا
شرقی یا قدیمی، قومی که در زمان ابراهیم خلیل در کنعان بودند. (سفر پیدایش 15:19). و اگر چنانچه معنی کلمه را قدیم فرض کنیم محتمل است که اشاره به اهالی قدیمه باشد و بسا میشود که اسم قدموس باشد که مقاطعه ای است در کوهستان نصیریه که از اسم قوم مسطور فوق گرفته شده است و اهالی آنجا در قدیم الایام در فلسطین رفته در آنجا مسکن گرفته بودند. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(قُ نی ی)
نسبت است به قسطانه، و آن را کشتانه نیز خوانند. (اللباب). رجوع به قسطانه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ نی ی)
قوس قزح. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قسطان و قسطانه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ نی ی)
محمد بن مفضل بن عروه بن خالد بن زید بن زیاد بن میمون رازی. مولی علی بن ابی طالب (ع) و از راویان است. وی از محمد بن خالد بن حرمله عبدی و هدبه بن خالد و جز آنان روایت کند و از او حمزه بن عبدالله مالکی و محمد بن مخلد و ابوبکر شافعی و ابن ابی حاتم و جز ایشان روایت دارند. وی مردی راستگو بود. (اللباب)
لغت نامه دهخدا
شش اوبولوس باشد، سته ابولوس، (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(قَ یَ)
دژی است از توابع حلب. (از منتهی الارب). قلعه ای است در روج از توابع حلب. ابوعلی حسن بن علی بن ملهم عقیلی در اینجا فرودآمد و آن را ویران ساخت. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نباتی است که بالفعل مفقود است، ساقش مربع و زیاده بر ذرعی وبرگش دراز و به شکل بلوط و از ساق میروید و خشبوی و برگهای اسفل بزرگتر و از اعلی کوچکتر و گلش زرد و دربوی شبیه به صعتر و تخمش در انتهاء ساق مجتمع و بیخش باریک و شبیه به خربق و مستعمل از آن برگ و بیخ است. در سیم گرم و خشک و شرب او قبل از سموم و بعد ازآن رافع مضرت او و از مجرباب شمرده اند و مدرّ بول و مسهل و هاضم و جهت درد سپرز و ضعف جگر و صرع و جنون و قرحۀ ریه و عصارۀ او جهت درد گوش و درد دندان و طبیخ غلاف ثمر او را جهت قی مفرط مجرب دانسته اند. (تحفۀ حکیم مؤمن) ، جندبیدستر است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به قسطوره و قسطوریون شود
لغت نامه دهخدا
قصبۀ مرکز قضائیست بولایت و سنجاق قسطمونی در منتهای جنوبی لوای مذکور. در مسافت قریب به 100 هزارگزی جنوب شرقی قسطمونی، محلی کوهستانی بساحل رودخانه ای که بنهر قزل ایرماق وارد میشود واقع است. چند مسجد جامع و مدرسه ای در این قصبه دیده میشود. یک کتابخانه و زیارتگاه و تیمچۀ سرپوشیده ای دارد. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
از اهالی قسطمون و از شعرای قرن دهم هجری است و بوعظ و تدریس اشتغال داشت. اشعار او عارفانه است. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ قَ طَ)
علی اطول علی قسطمونی، ابن محمد قسطمونی رومی خلوتی شعبانی. مشهور به قره باش. رجوع به علی اطول قره باش شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قسطلانی
تصویر قسطلانی
منسوب به قسطله از مردم قسطله
فرهنگ لغت هوشیار
آرایشگاه
فرهنگ گویش مازندرانی