جدول جو
جدول جو

معنی قسطلی - جستجوی لغت در جدول جو

قسطلی
(قَ طَلْ لی ی)
نسبت است به قسطله. (معجم البلدان). رجوع به قسطله شود
لغت نامه دهخدا
قسطلی
(قَ طَ)
نسبت است به قسطل. (اللباب). رجوع به قسطل شود
لغت نامه دهخدا
قسطلی
(قَ طَ)
حسن بن علی ازدی، مکنی به ابوعبدالغنی. از راویان است. وی از مالک و راویان ثقۀ دیگرروایت کند و در احادیث آنان وضع نماید. (اللباب). روات در تاریخ اسلام، تنها به افرادی اطلاق نمی شود که به نقل احادیث پرداخته اند بلکه این افراد در زمینه تأثیرگذاری بر رشد و گسترش علم حدیث نیز نقش کلیدی داشته اند. آنان با سفر به مناطق مختلف و ملاقات با راویان دیگر، به طور گسترده ای تلاش کردند تا احادیث صحیح را گردآوری کنند و آن ها را به دقت به نسل های بعدی منتقل نمایند. در این فرآیند، روات به نگهبانان اصلی سنت نبوی تبدیل شدند.
احمد بن محمد بن دراج، مکنی به ابوعمر. از ادیبان است. وی کاتب انشاء ابن ابی عامر و از شاعران است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ابن محمد، معروف به قسطلّی و مکنی به ابوولید. شاعر فحل اندلسی و از مؤلفان و نویسندگان بود. به سوی مشرق رفت و کاتب برخی از والیان شد. یونس ازمردم دیه قسطله بود که از دیه های الجزیره الخضراء است و به سال 576 هجری قمری درگذشت.
لغت نامه دهخدا
احمد بن محمد بن عاصی بن احمد بن سلیمان بن عیسی بن دراج اندلسی قسطلی، شاعر و ادیب. او کاتب منصور بن ابی عامر بود. و در اندلس بشعر مانند متنبّی است بشام. مولد او به سال 347 و وفات در 421 هجری قمری بود
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ)
قصری است ازقلعه های رومیان قدیم در مشرق اردن که ولید دوم برای شکار و گردش بدان قصر اقامت میکرد. (ذیل المنجد)
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ)
غبار. (منتهی الارب). غبار ساطع. (اقرب الموارد). گرد لشکر. در فقه ثعالبی آمده که آن مخصوص به غباری است که در جنگ برمیخیزد. (اقرب الموارد). رجوع به قسطال و قسطلان و قسطول شود، به لغت شامی، جای جدا شدن آبها ازیکدیگر. (معجم البلدان) ، ام ّقسطل،بلا و سختی. (منتهی الارب). داهیه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ طُ)
شاه بلوط. آن را به عربی بلوطالملک خوانند. (از برهان)
لغت نامه دهخدا
ابن محمد بن عاص بن احمد بن سلیمان بن عیسی بن دراح قسطلی شاعری از مردم اندلس 374- 421 ه. ق
ابن محمد قسطلی.
لغت نامه دهخدا
(قَ طِ)
نعمان بن عبده بن یوسف دمشقی. از دانشمندان است. او راست: الروضه الغناء فی دمشق الفیحاء، این کتاب مشتمل بر ملخص اخبار دمشق و آثار آن است و درچاپ خانه امریکایی بیروت در 162 صفحه در سال 1879م. به چاپ رسیده است. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1510)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ لی ی)
نسبت است به قسامله، و آن قبیله ای است از ازد که به بصره منزل کردندو محلۀ مسکن آنان به نام ایشان خوانده شد و مردم بسیاری از این قبیله شهرت یافته اند. (لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ ری ی)
تن دار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جسیم. (اقرب الموارد) ، مرد نقاد دانا. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). جهبذ. (مهذب الاسماء) ، جداکننده سره و نبهره. (منتهی الارب). منتقدالدراهم. (اقرب الموارد). ج، قساطره. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). کسی که درهم و دینار را نقد کند. (ناظم الاطباء). صیرفی. صراف
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ)
شهری است به اندلس. (منتهی الارب). در مراصد و معجم البلدان آمده است: قسطله به فتح اول و ثالث و تشدید لام، شهری است در اندلس و گروهی ازدانشمندان بدان منسوبند. (مراصد) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ لَ)
قسطله الجمل، آواز شتر که از گلو برآرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هدیر شتر. (اقرب الموارد). قسطله النهر، آواز نرم جوی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
لاتینی تازی گشته گردخاک جنگ، مرگ، شابلوت از گیاهان شاه بلوط. توضیح به نظر می آید که محرف معرب قسطن باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قسطی
تصویر قسطی
((قِ))
منسوب به قسط، چیزی که پول خرید آن به صورت قسط پرداخت می شود، تقسیط
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قسطی
تصویر قسطی
پسادست، گاهانه، ماهانه
فرهنگ واژه فارسی سره