جدول جو
جدول جو

معنی قسطل - جستجوی لغت در جدول جو

قسطل
(قُ طُ)
شاه بلوط. آن را به عربی بلوطالملک خوانند. (از برهان)
لغت نامه دهخدا
قسطل
(قَ طَ)
غبار. (منتهی الارب). غبار ساطع. (اقرب الموارد). گرد لشکر. در فقه ثعالبی آمده که آن مخصوص به غباری است که در جنگ برمیخیزد. (اقرب الموارد). رجوع به قسطال و قسطلان و قسطول شود، به لغت شامی، جای جدا شدن آبها ازیکدیگر. (معجم البلدان) ، ام ّقسطل،بلا و سختی. (منتهی الارب). داهیه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قسطل
(قَ طَ)
قصری است ازقلعه های رومیان قدیم در مشرق اردن که ولید دوم برای شکار و گردش بدان قصر اقامت میکرد. (ذیل المنجد)
لغت نامه دهخدا
قسطل
لاتینی تازی گشته گردخاک جنگ، مرگ، شابلوت از گیاهان شاه بلوط. توضیح به نظر می آید که محرف معرب قسطن باشد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قسطس
تصویر قسطس
قسط، ریشۀ گیاهی بی ساقه با برگ های پهن و ضخیم، با رنگی مایل به زرد و طعم شیرین که در طب به کاربرد دارد، کوشنه
فرهنگ فارسی عمید
(قَ طَ)
به حسب ظاهر نسبت است به قسطلان، لکن موضع یا قبیله یا چیز دیگر قسطلان نام به نظر نرسید و دور نیست که لفظ قسطلانی به قسطل یا قسطله منسوب باشد. (ریحانه الادب ج 3 ص 289). رجوع به قسطل و قسطله شود
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ نی ی)
قوس قزح. (اقرب الموارد). رجوع به قسطلانیه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ طَ)
کسطال. غبار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به کسطال شود
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ)
سریع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ)
قسطل. (اقرب الموارد). رجوع به قسطل شود
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ)
از لاطینی کاستانا، شاه بلوط. رجوع به شاه بلوط شود
لغت نامه دهخدا
(قَ طِ)
جمع واژۀ قسطل. (اقرب الموارد). غبارها. (اقرب الموارد). رجوع به قسطل شود
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ)
نام جائی است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قِ مِ)
بطنی است از ازد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ مِ)
بچۀ شیر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
ابن لوقا بعلبکی. فیلسوف و ریاضی دان رومی الاصل است. وی در زبان یونانی با فصاحت سخن میگفت و عربی را نیکو میدانست و بسیاری از کتابهای قدیمی را ترجمه کرد و به تألیفات چندی پرداخت از جمله: 1- الفلاحه الیونانیه، چاپ شده. 2- ثلاث مقالات فی رفع الاجسام الثقیله، چاپ شده. 3- المرایا المحرقه. 4- الاوزان و المکاییل. 5- الفصل بین الروح و النفس، خطی. 6- الفردوس، فی التاریخ. 7- العمل بالکره الفلکیه، خطی، یا این همان کتاب ’الاکر’ خطی است که آن را از تاوذیوس ترجمه کرده و ثابت بن قره آن را اصلاح و تحریر نموده است. 8- المطالع، خطی، و آن را از انسقلاوس نقل کرده است و کندی آن را اصلاح و تحریر کرده است. 9- رسالۀ ذات الکرسی الافاقی، خطی، درباره فلک. 10- رساله فی اختلاف الناس فی سیرهم و اخلاقهم، خطی. 11- رساله فی تدبیر الابدان فی السفر، خطی. 12- البلغم و علله، خطی. 13- رساله فی علل الشعر، خطی. 14- العمل بالاسطرلاب، خطی. 15- هیاءهالافلاک، خطی. وی در زمان مقتدربالله عباسی بود و در ارمینیه به سال 300 هجری قمری وفات یافت. (طبقات الاطباء ج 1 ص 244) (اخبار الحکماء ص 173) (جوله فی دور الکتب الامیرکیه ص 93 و 94) (هدیه العارفین ج 1 ص 835) (خزائن الاوقاف ص 331) (مختصرالدول ص 259) (اعلام زرکلی چ 2 ص 40 و 41).
قسطا نام پسر لوقا است و ایشان دوحکیم بودند در یونان و او کتابی در دین آتش پرستی به نام پدر خود تصنیف کرده بود، و بعضی گویند قسطا نام کتابی است که لوقا تصنیف کرده بود. (برهان). وی در زمان مأمون عباسی میزیست و زبان عربی و یونانی نیک میدانست، از جمله کتبی که او واسطۀ ترجمه آن از یونانی بوده مجسطی و دیگری اقلیدوس الحکمه است. (فرهنگ شعوری). کتاب اکر که در زمان احمد بن معتصم بالله عباسی تا شکل خامس از مقالۀ سیم آن را ترجمه کرده و کتاب مساکن ثاودسیوس در طهران به سال 1304 هجری قمری چاپ سنگی شده است. کتابهای زیر را قاموس الاعلام ترکی از جمله تألیفات وی نام برده است: 1- کتاب فی اوجاع النقرس. 2- کتاب فی الروائح و عللها. 3- کتاب جامع فی الدخول الی علم الطب. 4- کتاب فی النبیذ و شربه فی الولایم. 5- کتاب فی الاسطقسات. 6- کتاب فی السحر. 7- کتاب فی العطش. 8- کتاب فی القوه و الضعف. 9- کتاب فی الاغذیه علی طریق القوانین الکلیه. 10- کتاب فی النبض و معرفه الحمّیات و ضروب البحرانات. 11- کتاب فی عله الموت فجاءه. 12- کتاب فی معرفه الخدر و انواعه وعلله و اسبابه و علاجه. 13- کتاب فی ایام البحران فی الامراض الحادّه. 14- کتاب فی الاخلاط الاربعه و ما تشترک فیه. 15- کتاب فی الکبد و خلقتها و ما یعرض فیها من الامراض. 16- رساله فی المروحه و اسباب الریح. 17-کتاب فی مراتب کتب الطیبه. 18- کتاب فی تدبیر الابدان فی سفر الحج. 19- کتاب فی دفع ضرر السموم. 20- کتاب فی المدخل الی علم الهندسه. 21- کتاب آداب الفلاسفه. 22- کتاب فی الفرق بین الحیوان الناطق و غیرالناطق. 23- کتاب فی تولد الشعر. 24- کتاب فی الفرق بین النفس و الروح. 25- کتاب فی الحیوان الناطق. 26- کتاب فی الجزء الذی لایتجزی. 27- کتاب فی حرکه الشریان. 28- کتاب فی النوم و الرؤیا. 29- کتاب فی العضو الرئیسی من البدن. 30- کتاب فی البلغم. 31- کتاب فی الدم. 32- کتاب فی المره الصفراء. 33- کتاب فی المره السوداء. 34- کتاب فی شکل الکره و الاسطوانه. 35- کتاب فی الهیاءه و ترکیب الافلاک. 36- کتاب فی حساب التلاقی علی جهه الجبر و المقابله. 37- کتاب فی العمل بالکره الکلیره النجومیه. 38- کتاب السیاسه. 39- کتاب المدخل الی المنطق. 40- شرح مذهب الیونانیین. 41- کتاب فی شکوک کتاب اقلیدس. 42- المدخل الی علم النجوم. (قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به عیون الانباء و فهرست ابن ندیم و تاریخ الحکماء القفطی شود:
آن حرفهای خط کتاب او
گوئی حروف دفتر قسطا شد.
دقیقی.
هر کسی چیزی همی گوید ز تیره رای خویش
تا گمان آید که او قسطای بن لوقاستی.
ناصرخسرو.
به قسطاسی بسنجم رازموبد
که جوسنگش بود قسطای لوقا.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(قَ)
غبار. (منتهی الارب). گرد و غبار. (ناظم الاطباء). غبار ساطع. (اقرب الموارد). ج، قساطیل. (ناظم الاطباء). رجوع به قسطل و قسطلان و قسطول و قساطیل شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
آوازدار. (از منتهی الارب). باآواز. (اقرب الموارد) : نهرقسطال، جوی باآوازه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ)
نقاد دانا. (منتهی الارب). دانا و دوربین. (ناظم الاطباء). جهبذ. قسطار. (اقرب الموارد). رجوع به قسطار و قسطری شود، بعضی قسطل به معنی غبار را قسطر گویند و جمع آن را قساطر. (اقرب الموارد). رجوع به قسطل شود
لغت نامه دهخدا
(قُ طُ)
کست. دوائی است که آن را قسط میگویند، و آن چند نوع میباشد، نوع اول عربی است و آن را قسط بحری خوانند و آن سفید میباشد، و دیگری قسط هندی و آن سیاه میباشد، تلخ است و قسط مرهمان است، و نوع دیگر قسط رومی است و آن سفید و شیرین میشود، و نوع دیگر هم هست که آن سیاه رنگ است و بوی صبر از آن می آید. بهترین آن سفید و فربه و تازه باشد بعد از آن سیاه و سبک و هندی، گرم و خشک است در چهارم و سیم و فایدۀ آن بسیار است. اگر یک درم با شراب افسنتین بخورند گزندگی افعی و عقرب و مجموع گزندگان را نافع است. (برهان). رجوع به قسط شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
غبار. (منتهی الارب). غبار ساطع. (اقرب الموارد). رجوع به قسطل و قسطال و قسطلان شود
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ لَ)
قسطله الجمل، آواز شتر که از گلو برآرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هدیر شتر. (اقرب الموارد). قسطله النهر، آواز نرم جوی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ طَلْ لی ی)
نسبت است به قسطله. (معجم البلدان). رجوع به قسطله شود
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ)
نسبت است به قسطل. (اللباب). رجوع به قسطل شود
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ)
حسن بن علی ازدی، مکنی به ابوعبدالغنی. از راویان است. وی از مالک و راویان ثقۀ دیگرروایت کند و در احادیث آنان وضع نماید. (اللباب). روات در تاریخ اسلام، تنها به افرادی اطلاق نمی شود که به نقل احادیث پرداخته اند بلکه این افراد در زمینه تأثیرگذاری بر رشد و گسترش علم حدیث نیز نقش کلیدی داشته اند. آنان با سفر به مناطق مختلف و ملاقات با راویان دیگر، به طور گسترده ای تلاش کردند تا احادیث صحیح را گردآوری کنند و آن ها را به دقت به نسل های بعدی منتقل نمایند. در این فرآیند، روات به نگهبانان اصلی سنت نبوی تبدیل شدند.
احمد بن محمد بن دراج، مکنی به ابوعمر. از ادیبان است. وی کاتب انشاء ابن ابی عامر و از شاعران است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ)
شهری است به اندلس. (منتهی الارب). در مراصد و معجم البلدان آمده است: قسطله به فتح اول و ثالث و تشدید لام، شهری است در اندلس و گروهی ازدانشمندان بدان منسوبند. (مراصد) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قسطس
تصویر قسطس
قسط بنگرید به قسط قسط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قسطال
تصویر قسطال
گردخاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قسطا
تصویر قسطا
قسط بنگرید به قسط قسط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قسطلانی
تصویر قسطلانی
منسوب به قسطله از مردم قسطله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قسطلان
تصویر قسطلان
لاتینی تازی گشته گردخاک جنگ، مرگ، شابلوت از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قسطل الارض
تصویر قسطل الارض
سنبل، موسیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصطل
تصویر قصطل
قسطل بنگرید به قسطل قسطل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قسطی
تصویر قسطی
((قِ))
منسوب به قسط، چیزی که پول خرید آن به صورت قسط پرداخت می شود، تقسیط
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قسطی
تصویر قسطی
پسادست، گاهانه، ماهانه
فرهنگ واژه فارسی سره