جدول جو
جدول جو

معنی قسطانی - جستجوی لغت در جدول جو

قسطانی
(قُ نی ی)
نسبت است به قسطانه، و آن را کشتانه نیز خوانند. (اللباب). رجوع به قسطانه شود
لغت نامه دهخدا
قسطانی
(قُ نی ی)
قوس قزح. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قسطان و قسطانه شود
لغت نامه دهخدا
قسطانی
(قُ نی ی)
محمد بن مفضل بن عروه بن خالد بن زید بن زیاد بن میمون رازی. مولی علی بن ابی طالب (ع) و از راویان است. وی از محمد بن خالد بن حرمله عبدی و هدبه بن خالد و جز آنان روایت کند و از او حمزه بن عبدالله مالکی و محمد بن مخلد و ابوبکر شافعی و ابن ابی حاتم و جز ایشان روایت دارند. وی مردی راستگو بود. (اللباب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آسمانی
تصویر آسمانی
مربوط به آسمان، الهی، ربانی، خدایی، برای مثال بخت و دولت به کاردانی نیست / جز به تایید آسمانی نیست (سعدی - ۸۴)، مربوط به تقدیر و سرنوشت، به رنگ آسمان، آبی آسمانی، آبی روشن، آبی کم رنگ، کنایه از ارجمند بودن، گران قدر بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بستانی
تصویر بستانی
باغبان، مربوط به بستان مثلاً گیاهان بستانی
فرهنگ فارسی عمید
(قَ طَ)
احمد بن محمد. رجوع به احمد بن محمد بن ابی بکر در همین لغت نامه و احمد بن محمد در اعلام زرکلی و قسطلانی (احمد) در ریحانه الادب و معجم المطبوعات ج 2 ستون 11 شود
لغت نامه دهخدا
(قَ نی ی)
ج قطنیّه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قطنیه شود
لغت نامه دهخدا
شیخ جاوی. از دانشمندان است. او راست: تسهیل الامانی فی شرح عوامل الجرجانی. کتاب دیگری به نام تسریح العوامل فی شرح العوامل از همین مؤلف در مصر به سال 1325 هجری قمری با کتاب تسهیل الاسماء به چاپ رسیده است. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1517)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
غبار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
قوس قزح. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قسطانی و قسطانیه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ سَ نی ی)
ابوالولیدبن خمیس. از وزیران بنی مجاهد عامری است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُ سَ نی ی)
نسبت است به قسنطانه. (معجم البلدان). رجوع به قسنطانه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ نَ)
دهی است میان ری و ساوه. (منتهی الارب). این قریه در یک منزلی ری واقع است، و آن را بستانه خوانند. (معجم البلدان). کستانه. (سمعانی). دهی است از ری و ساوه، و جماعتی از محدثان بدان منسوبند. و آن را کشتانه نیز خوانند. (اللباب). دهی است در راه ساوه که تا ری یک مرحله فاصله دارد. و بدان کستانه نیز گویند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُ نَ)
قوس قزح. (اقرب الموارد از لسان) (مهذب الاسماء). رجوع به قسطان و قسطانی و قسطانیه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
ابن یوسف بن بطرس بن یوسف بن میخائیل حمصی. از شاعران و نویسندگان و ناقدان و از مردم حلب است که تولد او به حلب بود و به سال 1275 هجری قمری به دنیا آمد و به سال 1360 هجری قمری هم بدانجا درگذشت. اجداد او در نیمۀاول قرن 16 میلادی هجرت کردند. او راست: 1- ’منهل الورّاد فی علم الانتقاد’، این کتاب در سه جزء است و بسیاری از فصول آن در روزنامه ها و مجلات بزرگ منتشر شده است. 2- کتاب السحر الحلال فی شعر الدلال، چاپ شده، و این کتاب را در شرح حال خال خود جبرائیل دلال نوشته. 3- ادباء العرب ذووالاشر فی القرن التاسععشر، چاپ شده. 4- مجموع رسائل و خطب و مقالات فی اغراض شتی، خطی. 5- دیوان شعر بزرگ، خطی. 6- مجموع اغان. وی از اعضاء انجمن علمی عربی دمشق بود. (اعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 41)
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ)
به حسب ظاهر نسبت است به قسطلان، لکن موضع یا قبیله یا چیز دیگر قسطلان نام به نظر نرسید و دور نیست که لفظ قسطلانی به قسطل یا قسطله منسوب باشد. (ریحانه الادب ج 3 ص 289). رجوع به قسطل و قسطله شود
لغت نامه دهخدا
به لغت اهل سودان اسم بقلۀیمانیه است. (فهرست مخزن الادویه). به زبان مردم سواد بقلۀ یمانیه است. رجوع به مفردات ابن بیطار شود
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ نی ی)
قوس قزح. (اقرب الموارد). رجوع به قسطلانیه شود
لغت نامه دهخدا
شاه بلوط است که به عربی بلوطالملک نامند. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به قسطل و قسطنیل شود
لغت نامه دهخدا
(فِ)
مخفف و معرب سوفسطایی. ج، فسطانیان. (فرهنگ فارسی معین) :
اگر زین می نیاری گشت آگاه
مبرزینجا سوی فسطانیان راه.
عطار
لغت نامه دهخدا
(قَ / قِ)
منسوب به قیطان.
- لب قیطانی، لبی که نهایت باریک است
لغت نامه دهخدا
(ق نی ی)
نسبت است به قحطان بن عامر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قسطلانی
تصویر قسطلانی
منسوب به قسطله از مردم قسطله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قسطان
تصویر قسطان
رنگین کمان آژفنداک گردخاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قحطانی
تصویر قحطانی
منسوب به قحطان بی عامر
فرهنگ لغت هوشیار
سوفسطایی بنگرید به سوفسطایی سوفسطایی، جمع فسطانیان: اگر زین می نیاری گشت آگاه مبر زینجا سوی فسطانیان راه
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته بوستانی کاشته منسوب به بستان بوستانی: گیاه بستانی، باغبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسمانی
تصویر آسمانی
سماوی، فلکی، سپهری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جسمانی
تصویر جسمانی
هر چیزی که به جسم منسوب شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلطانی
تصویر سلطانی
شاهی منسوب به سلطان: بتخت بوستان زد گل دگر ره کوس سلطانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیطانی
تصویر شیطانی
شیطنت کردن، نا فرمانی و سرکشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قسطانیه
تصویر قسطانیه
یونانی تازی گشته شابلوت از گیاهان شاه بلوط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلطانی
تصویر غلطانی
غلتان بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیطانی
تصویر غیطانی
باغدار بوستاندار
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته کاشانی منسوب به قاسان (کاشان) کاشانی. پارسی تازی گشته کاشانی کاشی
فرهنگ لغت هوشیار