جدول جو
جدول جو

معنی قسرمش - جستجوی لغت در جدول جو

قسرمش
گوسفند نازا
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(قِ مِ)
مردم آمیخته از هر جنس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ)
مردم آمیخته از هر جنس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) : فی الدار قرمش من الناس، ای اخلاط. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَمْ مَ)
آنکه بخورد هر چیزی را، مردم بی خیر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سِ مِ)
زردآلوی خشک. (انجمن آرا) (شرفنامۀ منیری) (آنندراج). زردآلوی خشک شده که مغز بادام در درون آن کنند. (برهان). خوبانی. (الفاظ الادویه) :
نخود و کشمش و پسته خرک و میوۀ تر
قصب انجیر و دگر سرمش اسفید بیار.
بسحاق اطعمه
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرمش
تصویر سرمش
زردالوی خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرمش
تصویر قرمش
مردم درآمیخته همه جورمردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرمش
تصویر سرمش
((س مِ))
زردالوی خشک
فرهنگ فارسی معین
غرش خشم آلود سگ
فرهنگ گویش مازندرانی