جدول جو
جدول جو

معنی قسراق - جستجوی لغت در جدول جو

قسراق
رماک است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به قسران شود
لغت نامه دهخدا
قسراق
مادیان تاتاری رمکه
تصویری از قسراق
تصویر قسراق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بسراق
تصویر بسراق
یاقوت زرد، زبرجد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سراق
تصویر سراق
سارق ها، دزدها، کسانی که مال دیگران را بی خبر و پنهانی ببرند، آنانکه چیزی از دیگران بدزدند، جمع واژۀ سارق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبراق
تصویر قبراق
چابک، چست و چالاک، کنایه از سرحال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سقراق
تصویر سقراق
سغراق، کوزۀ لوله دار سفالی یا چینی، کوزۀ شراب
فرهنگ فارسی عمید
(سُرْ را)
جمع واژۀ سارق، بمعنی دزد. (از آنندراج). رجوع به سارق شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سغراق. کاسه و کوزۀ لوله دار باشد که در آن آب و شراب خورند و آن ترکی است همچنین سقرلاط و سقلاطون و سقسین پارسی نیستند. (آنندراج). کاسه و کوزۀ لوله دار باشد. گویند ترکی است. (برهان) : و مفسران در او خلاف کردند بعضی گفتند شکل سقراقی بود که او بدان آب خوردی. (تفسیر ابوالفتوح).
خشخشه و از یخ ؟ باحور در سقراق نو
خوشتر از بغداد و مافیها و قد سبق البیان.
(از ترجمه محاسن اصفهان)
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ تَ)
قهراً. جبراً. به ناچار. به ناخواست به ناخواه. به زور. به ستم: قلعۀ شاه دز را... در حصار گرفت و لشکرها بر مدار آن بداشتند به یک دو روز آن حصن را قهراً و قسراً بگشادند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
رماک است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به قسراق شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
چست و چالاک. و چون لفظ عربی و ترکی نیست باید با غین نوشته شود. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(ناپایدار)
سست و ضعیف گردیدن.
لغت نامه دهخدا
(بُ)
یاقوت زرد که در هند پکهراج گویند. (غیاث). یاقوت زرد و این ظاهراً هندی معرب است و اصلش پکهراج و پکهراک است. (از آنندراج). زبرجد. (ناظم الاطباء) :
زردگوشی است آنکه از بن گوش
کرده بسراق زار پیکو را.
باقر کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قبراق
تصویر قبراق
ترکی از پارسی گوبراک چابک چابک چشت چالاک
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی کوزه کوزه لوله دار، نوشیانه پیاله ترکی کوزه کوزه لوله دار کاسه و کوزه لوله دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراق
تصویر سراق
جمع سارق، دزدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسراق
تصویر بسراق
هندی تازی شده از پکهراگ یا کند زرد زبرجد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراق
تصویر قراق
مامور قرق و خلوت ساختن راه یا محلی قرقچی
فرهنگ لغت هوشیار
فردی از قوم قزاق، سرباز سواره نظام روسی (در عهد تزارها و اواخر قاجاریه)، سرباز ایرانی که تحت تعلیمات صاحبمنصبان روسی تربیت شده به لباس روسی ملبس بودند (اواخر قاجاریه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبراق
تصویر قبراق
((قِ))
چابک، چست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سقراق
تصویر سقراق
((سَ))
سغراق، کاسه و کوزه لوله دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بسراق
تصویر بسراق
((بُ))
زبرجد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سراق
تصویر سراق
پیش
فرهنگ واژه فارسی سره
تندرست، چالاک، چست، سالم، سرحال، فرز
متضاد: بیمار، مریض
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوعی نان
فرهنگ گویش مازندرانی