جدول جو
جدول جو

معنی قسبار - جستجوی لغت در جدول جو

قسبار
(قِ)
نرۀ دراز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قسبری. (منتهی الارب). رجوع به قسبری شود
لغت نامه دهخدا
قسبار
نره دراز
تصویری از قسبار
تصویر قسبار
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسبار
تصویر مسبار
میل جراحی
فرهنگ فارسی عمید
(قَ سُ)
موضعی است در مکۀ معظمه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
قلعه ای است بین انطاکیه و ثغور. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَبْ با)
لقب عام ملوک صقالبه. (آثارالباقیه ص 102)
لغت نامه دهخدا
(قَبْ با)
گورکن
لغت نامه دهخدا
(قُ)
شمشیر شعبان بن عمرو حمیری. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُبْ با)
گروه فراهم آمده جهت برآوردن و کشیدن شکار از دام. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، چراغی که صیاد در شب افروزد. (ناظم الاطباء). چراغ شکاری در شب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
به عربی نام گیاهی است که شتران میخورند و به فارسی گیاه چرای شتران نامند. به سریانی به معنی کبر است. (داود انطاکی جزء یکم ص 141)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
میل جراحت. (مهذب الاسماء). محراف و میلی که در جراحت فرو برند تا غور آن معلوم گردد. ج، سبر. (ناظم الاطباء). آنچه بدان غور جراحت را معلوم دارند. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
میل جراحت. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). میلی که عمق زخم را بدان معلوم کنند. (اقرب الموارد). میل که به جراحت فرو برند تا عمق آن معلوم کنند. مسبر. فتیلۀ جراحت. (زمخشری). محجاج. محرف. محراف. تک یاب. قاثاطیر، کسی که عمق جراحت را تعیین می کند. ج، مسابیر. (اقرب الموارد) ، قلم و مداد که بدان نویسند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
کفتاربچه از گرگ. (منتهی الارب). بچۀ کفتار از گرگ. (از اقرب الموارد) ، بچه گرگ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بچۀ گرگ از ماده سگ. (یادداشت مرحوم دهخدا). عسباره. رجوع به عسباره شود
لغت نامه دهخدا
(قِمْ)
لیف جوز هندی است و کسی که آن را میتابد تا بوسیلۀ آن کشتی ها را به بندد قنباری گویند. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
چوب دستی. (منتهی الارب). چوبدستی درشت. (آنندراج). القشبار من العصی، الغلیظه کالخشبه، رجل قشباراللحیه، طویل اللحیه. (اقرب الموارد). مرد درازریش. و به ضم قاف نیز آمده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جعفر بن محمد بن عبدالله حرانی، مکنی به ابومحمد. از محدثان است. وی از یحیی بن مصفی رهاوی روایت کند و از او ابواحمد بن عدی جرجانی روایت دارد. (اللباب). در جامعه اسلامی، محدثانی که قادر به تجزیه و تحلیل دقیق روایات پیامبر اسلام و اهل بیت بودند، از احترام ویژه ای برخوردار بودند. آنان با بررسی دقیق اسناد و مدارک روایات، سبب تثبیت اصول دینی و جلوگیری از انتشار احادیث نادرست یا جعلی شدند. در نتیجه، محدثان نقشی اساسی در تدوین منابع حدیثی معتبر ایفا کردند.
لغت نامه دهخدا
(قُ)
کسی که طلای فراوان نگهداری کند تا آنها را به ورقه مبدل سازد. گروهی به این نام شهرت دارند. (اللباب). صیرفی. تاجر، میزان. (المعرب جوالیقی) ، کیسه دار. (مهذب الاسماء) ، کسی که متصدی کارهای ده و متولی شئون آن گردد. (المعرب جوالیقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
یا اسپار یا اسفاربن شیرویهالدیلم. مؤلف مجمل التواریخ و القصص گوید: آغاز دولت آل بویه و اخبار ایشان، آگاه باش که چون اسباربن سیرویه الدیلم، بر شهر ری و نواحی آن مستولی شد مرداویج بن زیار الجیلی با وی بود از فرزندان پادشاه گیلان، و نسبت ایشان به آغش وهادان کشد که بعهد شاه کیخسرو ملک گیلان بوده ست، و بعد از اتّفاق وحوادث بسیار اسپار شیرو با مرداویج یکی شد (و) وزیرش همچنین، سبب آنرا که اسبار هزار هزار دینار زر نقد فرموده بود که بقلعۀ الموت برند که آن وقت خزانه آنجا بود، پس وزیر بسنگ درم وزن کرد (و) کمابیش سیصدهزار دینار از آن میان ببرد، و اسبار را این خیانت از او معلوم شد، پس وزیر مرداویج را در پادشاهی طمع افکند تا اسپار کشته شدبر دست مرداویج، و پادشاهی او را صافی شد. (مجمل التواریخ و القصص ص 388 و 389). و رجوع به اسفار شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
قریه ای است بر باب حی ّ شهر اصفهان و آنرا اسباردیس گویند و از آنجاست ابوطاهر سهل بن عبدالله بن الفرخان الاسباری الزاهد، مجاب الدعوه. متوفی بسال 296 هجری قمری (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
اسوار. سوار. رجوع به فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ج 1 ص 223 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سبار
تصویر سبار
ریشکاو (میل جراحی)
فرهنگ لغت هوشیار
زخم کاو، گمانه کاویانه نگرید به مسبار آلتی که بدان غور و ژرفای محلی را اندازه گیرند: و بمسبار استقصاغور محاسن و مقابح همه بشناختم، میل جراحت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسبار
تصویر عسبار
دودک دوده
فرهنگ لغت هوشیار