جدول جو
جدول جو

معنی قزدار - جستجوی لغت در جدول جو

قزدار
(قِ دَ رَ)
شهری است در حدود هندوستان. (برهان). از نواحی هند است، و آن را قصدار نیز خوانند، و تا بست هشتاد فرسنگ فاصله دارد. مردم آن عموماً صالح اند و دارای عادات و اخلاق پسندیده هستند. جماعتی از محدثان به این ناحیه منسوبند. (از معجم البلدان) (اللباب فی تهذیب الانساب). رجوع به قزداری شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(قُ)
نسبت است به قزدار. (اللباب فی تهذیب الانساب). رجوع به قزدار شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
مرد میانه، باورچی، شترکش، دیگ پز، خوان سالار، مار بزرگ. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قُ می ی)
موضعی است. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
در آستارا این نام را به کرکف که نوعی افراست دهند. توسکا. توسا. (یادداشت مؤلف). مرحوم دکتر ساعی در تعریف توسکا، دو نوع آن را که درایران می روید نام می برد و گوید این دو گونه را بنامهای توسکا، توسه، تسکا، توسا، رزدار، سیاه توسه و سفید توسه می خوانند. رجوع به جنگل شناسی ج 2 ص 172 شود
لغت نامه دهخدا
(نِ شَ تَ / تِ)
نگهبان دز. دزدارنده. دارندۀ دز. کوتوال و ضابط و حافظ قلعه. (برهان). قلعه دار. (آنندراج). کوتوال قلعه. (جهانگیری) :
فرستاد پنهان به دزدار خویش
که پیش آورد برگ از اندازه بیش.
نظامی.
بگفتا که دزدار این کوهسار
ستاده ست بر در به امید بار.
نظامی.
هرکس که مهین بود چون سگ مهین شد و هردزدار ازدر دار. (جهانگشای جوینی). و رجوع به دز و دژدار شود
لغت نامه دهخدا
(پَمْ بَ / بِ بَ)
قوزدارنده، کوژپشت، قوزی، رجوع به غوز و غوزدار شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نام ناحیه ای است مشهور نزدیک غزنه که جزو کشور هندوستان محسوب میشود. ابونضر عتبی در کتاب یمینی گوید: قصدار از نواحی سند است و این گفته درست است. (معجم البلدان). رجوع به قزاور شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نام مردی است. (منتهی الارب). وی عاقر ناقۀ صالح بود. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ نَنْ دَ / دِ)
آزمند، آزور، ولوع، حریص، مولع
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نامی است که در لاهیجان بدرخت آزاد دهند و نامی است که در علی آباد - حاجیلر به ((زلگووا (پلانیرا) کرناتا)) میدهند و نامهای دیگر آن در آستارا نیل، و در گردنۀ چناران آقچه آغاچ است و چوب آن نهایت قابل انحنا است و در رشت چانچو از آن کنند. رجوع به ازاد شود
لغت نامه دهخدا
(کُهْ کَ)
بازگردانیدن. (منتهی الارب). اصدار، نام دو رگست میان دنبال چشم و گوش
لغت نامه دهخدا
(قُ)
سیهویه بن اسماعیل بن داود بن ابوداود واحدی، مکنی به ابوداود. از محدثانی است که در مکه مجاور گشت واز ابوالقاسم علی بن محمد بن عبدالله بن یحیی بن طاهر حسینی و ابوالفتح رجأ بن عبدالواحد اصفهانی و جز این دوروایت شنید، و از او ابوالفتیان عمر بن ابوالحسن رواسی حافظ روایت کند. وی بسال چهارصد و شصت و اندی و یا پس از آن وفات یافت. (اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(بِ عَ یِ قَ)
از نسوان و ملکزادگان است پدرش کعب نام در اصل از اعراب بوده در بلخ و قزدارو بست در حوالی قندهار و سیستان و حوالی بلخ کامرانیها نموده. کعب پسری حارث نام داشته و دختری رابعه نام که او را زین العرب نیز میگفتند. رابعۀ مذکوره درحسن و جمال و فضل و کمال و معرفت و حال، وحیدۀ روزگار و فریدۀ دهر و ادوار صاحب عشق حقیقی و مجازی و فارس میدان فارسی و تازی بوده. احوالش در خاتمۀ نفحات الانس مولانا جامی در ضمن نسوان عارفه مسطور است و در یکی از مثنویات شیخ عطار مجملی از حالاتش نظماً مذکور. او را میلی به بکتاش نام غلامی از غلامان برادر خود بهمرسیده و انجامش بعشق حقیقی کشیده و سرانجام ببدگمانی برادر او را کشته. حکایت او را فقیر نظم کرده نام آن مثنوی را گلستان ارم نهاده معاصر آل سامان و رودکی بوده و اشعار نیکو میفرموده از آن جمله است:
مرا بعشق همی متهم کنی به حیل
چه حجت آری پیش خدای عزوجل
به عشقت اندر عاصی همی نیارم شد
بذنبم اندر طاغی همی شوی بمثل
نعیم بی تو نخواهم جحیم با تو رواست
که بی تو شکّر زهر است و با تو زهر عسل
بروی نیکو تکیه مکن که تا یکچند
به سنبل اندر پنهان کنند نجم زحل
هرآینه نه دروغ است آنچه گفت حکیم
فمن تکبر یوماً فبعد عز ذل.
هم از اوست:
دعوت من بر تو آن شد کایزدت عاشق کناد
بر یکی سنگین دل نامهربان چون خویشتن
تا بدانی درد عشق و داغ هجر و غم کشی
چون بهجر اندر بپیچی پس بدانی قدر من.
این دو بیت نیز از افکار اوست و محمد عوفی صاحب تذکرۀ لباب الالباب نقل کرده که بسبب این دو بیت به مگس رویین ملقب شده بود:
خبر دهند که بارید بر سر ایوب
ز آسمان ملخان و سر همه زرین
اگر ببارد زرین ملخ بر او از صبر
سزد که بارد بر من بسی مگس رویین.
(مجمع الفصحا ج 1 ص 222) (لباب الالباب ج 1 ص 16، 62).
و این غزل بدو منسوب شده است:
ز بس گل که در باغ مأوی گرفت
چمن رنگ ارتنگ مانی گرفت
صبا نافۀ مشک تبت نداشت
جهان بوی مشک از چه معنی گرفت
مگر چشم مجنون به ابر اندر است
که گل رنگ رخسار لیلی گرفت
بمی ماند اندر عقیقین قدح
سرشکی که در لاله مأوی گرفت
قدح گیر چندی و دنیی مگیر
که بدبخت شد آنکه دنیی گرفت
سر نرگس تازه از زرّ و سیم
نشان سر تاج کسری گرفت
چو رهبان شد اندر لباس کبود
بنفشه مگر دین ترسی گرفت.
(احوال و اشعار رودکی ج 2 ص 630).
رجوع به مجلۀ ایران امروز شماره یکم ص 42 مقالۀ آقای نفیسی و سبک شناسی ج 3 ص 111 و ج 1 ص 256 و احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 457 و ج 2 ص 630 ج 3 ص 1172 شود. رابعه در ادب فارسی نمونۀ خوش صورتی و زیبائی است: از این مکاری، غداری، رابعه صورتی، زوبعه سیرتی. (سندبادنامه ص 238)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قوزدار
تصویر قوزدار
نادرست نویسی کوژدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دزدار
تصویر دزدار
نگهبان قلعه حافظ حصار کوتوال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدار
تصویر قدار
تنگ میان: مرد، آشپز دیگ پز، مار بزرگ، خوانسالار سنگ آب بر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزدار
تصویر رزدار
آلدر گیلانی
فرهنگ واژه فارسی سره
درخت آزاد
فرهنگ گویش مازندرانی
درخت گردو
فرهنگ گویش مازندرانی
درخت گل ابریشم
فرهنگ گویش مازندرانی