- قریص (قُ رَ)
لنگر کشتی. (منتهی الارب) (آنندراج). مرساه السفینه. (اقرب الموارد)
معنی قریص - جستجوی لغت در جدول جو
- قریص (قَ)
نوعی از نانخورش. (منتهی الارب) (آنندراج). گوشت با سرکه و بقول و ابازیر پخته. (بحر الجواهر)
- قریص (قُرْ رَ)
بزر انجره است. (از بحر الجواهر)
- قریص
لنگرکشتی، لنگرگاه کشتی گزنه
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پیراهن، جامۀ نازک و کوتاه که مردان زیر لباس بر تن می کنند، جامۀ نازک و بلند زنانه
(تَ بَ رُ)
لغت نامه دهخدا
بریدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، پاره پاره کردن خمیر را و دانۀ تلخه برکندن از آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پاره پاره کردن خمیر را جهت پهن کردن. (اقرب الموارد)
خنک سرد. یا چشم (مردم مردمک عین) قریر. چشم خنک کرده: بر روی ملک دیده ای بصیر است و در دیده دولت مردمی قریر
بابونه از گیاهان، گزنه از گیاهان، لگام تنگ یونانی تازی گشته آلبالو گیلاس بابونه
آبله ریزه، مهتر بزرگ مردم، هماورد، گشن برگزیده سرور قوم مهتر، همارود حریف
دهکده، شهر، هر جائی که مسکن و ماوای مردمان باشد و دارای بناهای چندی بود، متصل بهم
زمین کند گرمخانه، لانه کبوتر، کازه شکارگر، کوماچدان تنورکوماچ پزی گرمخانه، کازه شکارگر
