- قریر
- آنکه چشمش به شادی روشن شود
معنی قریر - جستجوی لغت در جدول جو
- قریر
- خنک سرد. یا چشم (مردم مردمک عین) قریر. چشم خنک کرده: بر روی ملک دیده ای بصیر است و در دیده دولت مردمی قریر
- قریر ((قَ رِ))
- روشن، خنک، سرد
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
قریردرفارسی چشم خنک چشم سرد
به اقرار آوردن، سخن گفتن
بیان کردن، قرار دادن، برقرار کردن، اقرار کردن، به اقرار آوردن
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
از شخصیتهای شاهنامه، نام فرزند لهراسپ پادشاه کیانی و برادر گشتاسپ و از مبلغان بزرگ آیین زرتشتی
ابریشم، پرنیان
نزدیک
پیمان، نهش، هال، دیدار
گرد اندام، ستور تیزرو، چراغ روشن، تیز دویدن، خویروانی روان شدن خوی
مرد تیز هوش و سبک روی
افسار شتر
ابریشم
آواز کردن بهنگام خواب یا بهنگام جنگی، بانگ کردن آب
پریروز: (پریر قبله احرار زاولستان بود چنانکه کعبه است امروز اهل ایمانرا) (ناصر خسرو) یا پریر پریر. روز پیش از پریر
تخت پادشاه
بدکار، صاحب شر
فریاد کردن و بانگ کردن، صدای قلم هنگام نوشتن
جوان بی تجربه، مغرور
بدکار، صاحب شرّ، شرور
کوتاه، کم ارتفاع، مقابل بلند
نزدیک، همدم، همسر، یار، مصاحب
سید، مهتر، پهلوان، حریف، هم نبرد
زمان یا مکان ملاقات، آرامش، آسودگی، رای و حکمی که دربارۀ مسئله یا امری صادر شود، عهد و پیمان، پایداری، در علم حقوق حکمی از سوی مقام قضایی
قرار دادن: جا دادن، استوار ساختن، برقرار کردن
قرار داشتن: برقرار بودن، جا داشتن، آرامش داشتن، وعدۀ ملاقات داشتن
قرار گذاشتن: شرط کردن، عهد و پیمان کردن
قرار گرفتن: استوار و محکم شدن، ساکن شدن، جا گرفتن، آرام گرفتن، ثابت گشتن
قرار مدار: بند و بست، شرط، عهد و پیمان
قرار و مدار: بند و بست، شرط، عهد و پیمان، قرار مدار
قرار دادن: جا دادن، استوار ساختن، برقرار کردن
قرار داشتن: برقرار بودن، جا داشتن، آرامش داشتن، وعدۀ ملاقات داشتن
قرار گذاشتن: شرط کردن، عهد و پیمان کردن
قرار گرفتن: استوار و محکم شدن، ساکن شدن، جا گرفتن، آرام گرفتن، ثابت گشتن
قرار مدار: بند و بست، شرط، عهد و پیمان
قرار و مدار: بند و بست، شرط، عهد و پیمان، قرار مدار
صدای چرخ یا دولاب، هنگام چرخیدن، صدای لولای در، هنگام باز و بسته شدن، املای دیگر واژۀ غرغر
از نام ها و صفات باری تعالی، دارای قدرت، توانا
ابریشم، تاری بسیار نازک و محکم که از باز کردن پیلۀ کرم ابریشم تهیه می شود و در صنایع نساجی و تهیۀ تار بعضی از سازهای موسیقی به کار می رود، قزّ، کج، کناغ، بریشم، سیلک، دمسق، بهرامه، دمسه، پناغ
پارچۀ ابریشمی
جامۀ ابریشمی، پرنیان، پرند
پارچۀ ابریشمی
جامۀ ابریشمی، پرنیان، پرند
صد و ششمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۴ آیه، ایلاف