یکی از کسانی است که خط عربی را اختراع کردند. مؤلف ’الفهرست’ آرد: اول مردمی که خط عربی را آوردند قومی بودند از عرب عاربه که بر عدنان بن ادّ نازل شدند و اسماء آنان ابوجاد، هواز، حطی، کلمون، صعفص، قریسات (قرشت) بود و اعراب کتابت رابه نام آنان وضع کردند و بعد از آن حروفی یافتند که از اسامی آن مردم نبود و آن حروف ث، خ، ذ، ظ، ش، غ بود و اینها را روادف نامیدند. رجوع شود به الفهرست ص 6 و 7 و پاورقی سبک شناسی ج 1 ص 92، 93 و قرشت شود
یکی از کسانی است که خط عربی را اختراع کردند. مؤلف ’الفهرست’ آرد: اول مردمی که خط عربی را آوردند قومی بودند از عرب عاربه که بر عدنان بن اُدّ نازل شدند و اسماء آنان ابوجاد، هواز، حطی، کلمون، صعفص، قریسات (قرشت) بود و اعراب کتابت رابه نام آنان وضع کردند و بعد از آن حروفی یافتند که از اسامی آن مردم نبود و آن حروف ث، خ، ذ، ظ، ش، غ بود و اینها را روادف نامیدند. رجوع شود به الفهرست ص 6 و 7 و پاورقی سبک شناسی ج 1 ص 92، 93 و قرشت شود
دهی است بزرگ از توابع حمص در راه بریه بین بریه و سخنه و ارک که مردم آن همه نصاری هستند. ابوحذیفه در فتوح الشام گوید: خالد بن ولید از تدمر به قریتان وارد شد. و این همان است که آن را حوارین خوانند، و میان آن و تدمر دو مرحله است. و ابن قیس رقیات در شعر خود از آن یاد کرده است. (معجم البلدان)
دهی است بزرگ از توابع حمص در راه بریه بین بریه و سخنه و ارک که مردم آن همه نصاری هستند. ابوحذیفه در فتوح الشام گوید: خالد بن ولید از تدمر به قریتان وارد شد. و این همان است که آن را حوارین خوانند، و میان آن و تدمر دو مرحله است. و ابن قیس رقیات در شعر خود از آن یاد کرده است. (معجم البلدان)
مکه و طائف است. در قرآن آمده است: و قالوا لولا نزل هذا القرآن علی رجل من القریتین عظیم. (قرآن 31/43). و شعر معن بن اوس نیز همان دو شهر را اراده میکند: لها مورد بالقریتین و مصدر لفوت فلاه لاتزال تنازله. (معجم البلدان) نام دو ده قران و ملهم از بنی سحیم در یمامه. (معجم البلدان)
مکه و طائف است. در قرآن آمده است: و قالوا لولا نزل هذا القرآن علی رجل من القریتین عظیم. (قرآن 31/43). و شعر معن بن اوس نیز همان دو شهر را اراده میکند: لها مورد بالقریتین و مصدر لَفوت ِ فلاه لاتزال تنازله. (معجم البلدان) نام دو ده قران و ملهم از بنی سحیم در یمامه. (معجم البلدان)
نیمروز. (منتهی الارب). هاجره و نیمروز مخصوصاً در شدت گرما. (از اقرب الموارد) ، بر آب آمدن شتران روزی در نیمروز و روزی در پگاه. (منتهی الارب). وارد شدن شتران بر آب یک روز در نیمروز و یک روز مابین نماز فجر و طلوع آفتاب. (از اقرب الموارد) ، در هر روز یک بار خوردن. (منتهی الارب). غذا خوردن انسان هر روز یک بار: هو یأکل العریجاء، روزی یک بار میخورد. (از اقرب الموارد)
نیمروز. (منتهی الارب). هاجره و نیمروز مخصوصاً در شدت گرما. (از اقرب الموارد) ، بر آب آمدن شتران روزی در نیمروز و روزی در پگاه. (منتهی الارب). وارد شدن شتران بر آب یک روز در نیمروز و یک روز مابین نماز فجر و طلوع آفتاب. (از اقرب الموارد) ، در هر روز یک بار خوردن. (منتهی الارب). غذا خوردن انسان هر روز یک بار: هو یأکل العریجاء، روزی یک بار میخورد. (از اقرب الموارد)
جائی است در مصر. (منتهی الارب). موضعی است در مصر که وقعۀ موسی بن مصعب، والی مصر پیش از مهدی در آنجا اتفاق افتاد، و موسی بن مصعب در آن وقعه در شوال سال 168 هجری قمری کشته شد. (از معجم البلدان)
جائی است در مصر. (منتهی الارب). موضعی است در مصر که وقعۀ موسی بن مصعب، والی مصر پیش از مهدی در آنجا اتفاق افتاد، و موسی بن مصعب در آن وقعه در شوال سال 168 هجری قمری کشته شد. (از معجم البلدان)
ترید از شیر و زیت ساخته. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). تریدی که از شیر و روغن زیتون ترتیب دهند. (ناظم الاطباء) ، جانوری است کوچک مانند گربه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
ترید از شیر و زیت ساخته. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). تریدی که از شیر و روغن زیتون ترتیب دهند. (ناظم الاطباء) ، جانوری است کوچک مانند گربه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
مصغراً، جای باردان شتر. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، سختی، پیکر. (مؤید الفضلاء) ، جمع واژۀ بقه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). یکی آن: بقه. (از اقرب الموارد). رجوع به بقه شود، بق الحیطان، ساس. (ناظم الاطباء) ، پشه که از حشرات پردار است. (فرهنگ نظام). پشه، گاهی در فارسی بضرورت نظم بتخفیف می آرند. (آنندراج) (غیاث). پشۀ بزرگ. الواحد، بقه. ج، بقون. (مهذب الاسماء). بعوض. (دزی ج 1 ص 102). بعوض. ناموس. فسافس. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی). و رجوع به همان متن شود. بعربی ناموس و بفارسی پشه و بهندی مچهر نامند و اهل مصر و یمن و حجاز کتّان و اهل عمان و بحرین و لحسا و قطیف ضمج گویند. (مخزن الادویه) : هر کسی را جفت کرده عدل حق پیل را با پیل و بق را جنس بق. مولوی. ، شجرالبق، درخت آغال پشه. (ناظم الاطباء). نارون. اوجا. دارون. دردار. سمت. قره آقاج. سده. نشم. بوقیصا. (فرهنگ فرانسه بفارسی نفیسی). دردار (در اراک و سوریه گویند). (دزی ج 1 ص 102). رجوع به شجره شود، در مغرب به فضولات بینی نیز گفته شود. (دزی ج 1 ص 102). و رجوع به بقه و پشه شود
مصغراً، جای باردان شتر. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، سختی، پیکر. (مؤید الفضلاء) ، جَمعِ واژۀ بقه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). یکی آن: بقه. (از اقرب الموارد). رجوع به بقه شود، بق الحیطان، ساس. (ناظم الاطباء) ، پشه که از حشرات پردار است. (فرهنگ نظام). پشه، گاهی در فارسی بضرورت نظم بتخفیف می آرند. (آنندراج) (غیاث). پشۀ بزرگ. الواحد، بقه. ج، بقون. (مهذب الاسماء). بعوض. (دزی ج 1 ص 102). بعوض. ناموس. فسافس. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی). و رجوع به همان متن شود. بعربی ناموس و بفارسی پشه و بهندی مچهر نامند و اهل مصر و یمن و حجاز کَتّان و اهل عمان و بحرین و لحسا و قطیف ضَمْج ْ گویند. (مخزن الادویه) : هر کسی را جفت کرده عدل حق پیل را با پیل و بق را جنس بق. مولوی. ، شجرالبق، درخت آغال پشه. (ناظم الاطباء). نارون. اوجا. دارون. دردار. سمت. قره آقاج. سده. نشم. بوقیصا. (فرهنگ فرانسه بفارسی نفیسی). دردار (در اراک و سوریه گویند). (دزی ج 1 ص 102). رجوع به شجره شود، در مغرب به فضولات بینی نیز گفته شود. (دزی ج 1 ص 102). و رجوع به بقه و پشه شود