جدول جو
جدول جو

معنی قرمس - جستجوی لغت در جدول جو

قرمس
(قَ مَ)
شهری است به اندلس. (منتهی الارب). شهری است از توابع مارده در اندلس. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هرمس
تصویر هرمس
(پسرانه)
از خدایان اولمپی، نام پسر زئوس و مایا
فرهنگ نامهای ایرانی
گوشت ریزکرده که آن را تف داده و نگه می دارند و یا از آن خوراک درست می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرمز
تصویر قرمز
رنگ سرخ، در علم زیست شناسی قرمزدانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترمس
تصویر ترمس
گیاهی با برگ های ریز و گل های رنگین و دانه های زرد که در طب قدیم به کار می رفته، باقلای قبطی، باقلای مصری، باقلای شامی، لوبیا گرگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترمس
تصویر ترمس
فلاسک، قمقمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرمس
تصویر خرمس
شب تار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درمس
تصویر درمس
خاموش شدن، پنهان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرمل
تصویر قرمل
چنته چوپان از گیاهان شتردوکوهانه
فرهنگ لغت هوشیار
زمین کند گرمخانه، لانه کبوتر، کازه شکارگر، کوماچدان تنورکوماچ پزی گرمخانه، کازه شکارگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرمش
تصویر قرمش
مردم درآمیخته همه جورمردم
فرهنگ لغت هوشیار
رنگی است که از آب فشرده نوعی از کرم که در بیشه ها باشد سازند، رنگ سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرقس
تصویر قرقس
پشه سالک پشه سالک پشه شنی پشه ریزه
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی تازی گشته نفج (کاغذ) رخنه لاتینی تازی گشته نفج (کاغذ) رخنه لاتینی تازی گشته نفج (کاغذ) رخنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قومس
تصویر قومس
مهتر و امیر قوم
فرهنگ لغت هوشیار
مفردقرم: یک چنارگون قرمه پارسی ترکی گشته غرمج پختنی است ازگوشت و روغن وارزن این واژه را برهان سیاهدانه دانسته سیاهدانه غرمج است 0 خورشی که اکنون غرمه (یاقرمه) گویند همان غرمج است گدک زیچک گوشت ریزه ریزه کرده که آن را تف دهند و سپس از آن خوراک سازند یا در کوزه ای کرده سر آن را محکم بندند و در مواقع ضرورت از آن جهت تهیه خوراک استفاده کنند و این عمل در ده های ایران متداول است، گوشت بریان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرمس
تصویر هرمس
((هُ مُ یا هِ مِ))
هرمز، اورمزد، نام سه حکیم معروف که اولین آن ها ادریس پیامبر بوده و دو هرمس دیگر یکی از بابل بود و دیگری از مصر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قرمز
تصویر قرمز
((قِ مِ))
سرخ، یکی از رنگ های سه گانه اصلی
فرهنگ فارسی معین
((قُ مِ))
گوشتی که آن را خرد و در روغن تفت می دهند تا بتوان برای مدتی آن را نگه داری و استفاده کرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قرمز
تصویر قرمز
سرخ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قرمز
تصویر قرمز
Red
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از قرمز
تصویر قرمز
rouge
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از قرمز
تصویر قرمز
אדום
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از قرمز
تصویر قرمز
빨간
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از قرمز
تصویر قرمز
merah
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از قرمز
تصویر قرمز
लाल
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از قرمز
تصویر قرمز
rood
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از قرمز
تصویر قرمز
rojo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از قرمز
تصویر قرمز
rosso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از قرمز
تصویر قرمز
червоний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از قرمز
تصویر قرمز
czerwony
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از قرمز
تصویر قرمز
rot
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از قرمز
تصویر قرمز
красный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از قرمز
تصویر قرمز
vermelho
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از قرمز
تصویر قرمز
红色的
دیکشنری فارسی به چینی