جدول جو
جدول جو

معنی قرضاب - جستجوی لغت در جدول جو

قرضاب
(قَ نَ)
ابن ثوبان. صاحب آبی است در راه مکه که بدو منسوب است. (اشتقاق ابن درید)
لغت نامه دهخدا
قرضاب
(قِ)
شمشیر مالک بن نویره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قرضاب
شمشیربران، دزد، مستمند، خشکبارخور
تصویری از قرضاب
تصویر قرضاب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قراب
تصویر قراب
غلاف شمشیر یا خنجر، نیام
فرهنگ فارسی عمید
(رُ / رَ)
آب دهن یا آب دهن مکیده یا پاره های آب دهن در دهن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آب دهن مکیده. (از اقرب الموارد). آب دهان. (صراح اللغه) (دهار). بزاق. (یادداشت مؤلف) : چون اشک به روی عاشقان روان و رخشان و چون شمع بر بالین معشوق ریزان و درخشان، آرزومندتر از شراب وصل نازکان و سودمندتر از رضاب لعل یارگان. (ترجمه محاسن اصفهان) ، ریزۀ خشک، پاره های برف، پاره های شکر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پارۀ یخچه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تگرگ. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، شهد نیک، یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). لعاب عسل. (از اقرب الموارد).
- رضاب نحل، به مجاز، عسل. (یادداشت مؤلف).
، کفک شهد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کفک عسل. (از اقرب الموارد) ، دانۀ شبنم بر برگ درخت از باران، یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
ابن مالک بن عوف نصری امیرالامراء مشرکان حنین بود و هم درآن جنگ مسلمان شد. (تاریخ گزیده چ لندن ج 1 ص 242)
لقب ابوعلی محمد بن محمد هروی مقری است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ بَ)
قرضاب. (منتهی الارب). رجوع به قرضاب شود، قراضب. (اقرب الموارد). رجوع به قراضب شود
لغت نامه دهخدا
(قَضْ ضا)
نیک قطعکننده امور و توانا بر آن، شمشیر بران. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قضّابه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ ضِ)
آنکه هر چه بیابد بخورد و چیزی نگذارد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، قراضب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
شمشیر برّان، دزد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، دزد مسکین. ج، قراضبه، هرکه هرچه بیابد بخورد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُضْ ضا)
کبودک. گل تلگرافی. پروانش. رجوع به پروانش شود
لغت نامه دهخدا
(قِ ضِ)
آنچه در پرویزن بماند و بیندازند آن را. (منتهی الارب). آنچه درغربال ماند و بیندازند آن را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
کوهی است به یمن. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نزدیک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گویند: افعل ذلک بقراب، ای بقرب. (منتهی الارب) ، یعنی بزودی بکن این را. (ناظم الاطباء).
- قراب الشی ٔ، هرچه قریب مرتبۀ آن باشد. (منتهی الارب). هرچه نزدیک و قریب بمرتبۀ آن چیز باشد. (ناظم الاطباء). گویند: لو ان لی قراب هذا ذهباً، ای مایقارب ملاه. لو جاء بقراب الارض، ای بما یقاربها. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَرْ را)
لقب گروهی از محدثان است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قرضب
تصویر قرضب
تفاله درگربال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراب
تصویر قراب
غلاف شمشیر یا خنجر
فرهنگ لغت هوشیار
آب دهان، پاره: پاره برف پاره یخ پاره شکر، دانه شبنم، تری درخت باران خوردگی، آب گوارا، کف انگبین، ریزه مشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرضوب
تصویر قرضوب
آفتابه دزد، شمشیربران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قضاب
تصویر قضاب
گل گوشی از گیاهان یا قضاب مصری. گل تلفنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراب
تصویر قراب
((قَ رّ))
ظرف شیشه ای، قرابه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قراب
تصویر قراب
((قِ))
پای برداشتن جهت جماع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قراب
تصویر قراب
غلاف شمشیر، نیام
فرهنگ فارسی معین
اضطراب، دل نگرانی تشویش
فرهنگ گویش مازندرانی
جایی در رودخانه که عمق کافی برای شنا کردن داشته باشد
فرهنگ گویش مازندرانی