آب دهن یا آب دهن مکیده یا پاره های آب دهن در دهن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آب دهن مکیده. (از اقرب الموارد). آب دهان. (صراح اللغه) (دهار). بزاق. (یادداشت مؤلف) : چون اشک به روی عاشقان روان و رخشان و چون شمع بر بالین معشوق ریزان و درخشان، آرزومندتر از شراب وصل نازکان و سودمندتر از رضاب لعل یارگان. (ترجمه محاسن اصفهان) ، ریزۀ خشک، پاره های برف، پاره های شکر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پارۀ یخچه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تگرگ. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، شهد نیک، یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). لعاب عسل. (از اقرب الموارد). - رضاب نحل، به مجاز، عسل. (یادداشت مؤلف). ، کفک شهد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کفک عسل. (از اقرب الموارد) ، دانۀ شبنم بر برگ درخت از باران، یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
آب دهن یا آب دهن مکیده یا پاره های آب دهن در دهن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آب دهن مکیده. (از اقرب الموارد). آب دهان. (صراح اللغه) (دهار). بزاق. (یادداشت مؤلف) : چون اشک به روی عاشقان روان و رخشان و چون شمع بر بالین معشوق ریزان و درخشان، آرزومندتر از شراب وصل نازکان و سودمندتر از رضاب لعل یارگان. (ترجمه محاسن اصفهان) ، ریزۀ خشک، پاره های برف، پاره های شکر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پارۀ یخچه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تگرگ. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، شهد نیک، یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). لعاب عسل. (از اقرب الموارد). - رضاب نحل، به مجاز، عسل. (یادداشت مؤلف). ، کفک شهد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کفک عسل. (از اقرب الموارد) ، دانۀ شبنم بر برگ درخت از باران، یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
ابن مالک بن عوف نصری امیرالامراء مشرکان حنین بود و هم درآن جنگ مسلمان شد. (تاریخ گزیده چ لندن ج 1 ص 242) لقب ابوعلی محمد بن محمد هروی مقری است. (منتهی الارب)
ابن مالک بن عوف نصری امیرالامراء مشرکان حُنَین بود و هم درآن جنگ مسلمان شد. (تاریخ گزیده چ لندن ج 1 ص 242) لقب ابوعلی محمد بن محمد هروی مقری است. (منتهی الارب)
نزدیک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گویند: افعل ذلک بقراب، ای بقرب. (منتهی الارب) ، یعنی بزودی بکن این را. (ناظم الاطباء). - قراب الشی ٔ، هرچه قریب مرتبۀ آن باشد. (منتهی الارب). هرچه نزدیک و قریب بمرتبۀ آن چیز باشد. (ناظم الاطباء). گویند: لو ان لی قراب هذا ذهباً، ای مایقارب ملاه. لو جاء بقراب الارض، ای بما یقاربها. (ناظم الاطباء)
نزدیک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گویند: افعل ذلک بقراب، ای بقرب. (منتهی الارب) ، یعنی بزودی بکن این را. (ناظم الاطباء). - قراب الشی ٔ، هرچه قریب مرتبۀ آن باشد. (منتهی الارب). هرچه نزدیک و قریب بمرتبۀ آن چیز باشد. (ناظم الاطباء). گویند: لو ان لی قراب هذا ذهباً، ای مایقارب ملاه. لو جاء بقراب الارض، ای بما یقاربها. (ناظم الاطباء)