جدول جو
جدول جو

معنی قرزل - جستجوی لغت در جدول جو

قرزل(قُ زُ)
اسب حذیفه بن بدر. (منتهی الارب)
اسب طفیل بن مالک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرزل
تصویر خرزل
سیاه درخت، درختی با شاخه های پرخار برگ های دندانه دار گل های کوچک زرد، میوۀ تیره رنگ با سه یا چهار دانه که طعم تلخ و بوی نامطبوع دارد و از آن شیره ای می گیرند که در طب به عنوان مسهل به کار می رود، خوشه انگور، آش انگور، اشنگور، کلی کک، شوکة الصباغین، شجرة الدکن، نرپرن، نرپرون
فرهنگ فارسی عمید
(قَ قَل ل)
رجوع به مادۀ فوق شود
لغت نامه دهخدا
(ضِ زِ)
نیک آزمند و بخیل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کُ زِ)
در کلاردشت این نام به درخت اولاس (اولس) داده می شود. (یادداشت مؤلف). رجوع به اولس شود. در اطراف رشت فق و فق، در شیرگاه ساری و بهشهر و میان دره ممرز یا ممرز و مرز و در لاهیجان شرم و در گرگان و علی آباد رامیان و حاجیلر تغار و در کتول کچف و در رامسر و رودسرجلم می خوانند. (جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 168)
لغت نامه دهخدا
(فَ زَ)
از قراء بعلبک و قریۀ بزرگ و باصفایی است در بن کوه غربی آن. مویز جوزانی در این مکان یافت شود و ملبنی که از شیر بز و جوز و جز آن سازند و آن را جلدالفرس گویند مخصوص بدانجاست. و در آن قومی است معروف به بنی رجاء ورؤسای آنها به جوانمردی و میهمان نوازی و تجمل ظاهردر لباس و اکل و شرب شهرت دارند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(فُ زُ)
درشت و تندار. (آنندراج). رجل فرزل، مرد درشت تندار. (منتهی الارب). الرجل الضخم. ابن سیده گوید ثابت نیست. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِ زِ)
قید و گاز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، مقراض آهنگران. (منتهی الارب). مقراضی که حداد بدان آهن برد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
مرجان سرخ را گویند، و به فارسی بسد. (فرهنگ دزی) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ)
ابن حمیم. پادشاهی است که دورۀ او پس از زمان مرثدبن جدن بود. و آن را به ضمه نیز خوانند. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ)
اسب عروه بن بدر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ)
درختی است سست و نرم و بی خار، چون زیر پا افتد بشکند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قِ مِ)
شترکرۀ بختی، شتر دوکوهانه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). ج، قرامل. (منتهی الارب) ، موی بند زنان. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، شتر ریزۀ بسیارپشم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قُ زَ)
یک مشت از هر چیزی. (منتهی الارب). قریب یک مشت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ)
دهی از دهستان چری بخش حومه شهرستان قوچان واقع در 43 هزارگزی شمال باختری قوچان. کوهستانی و سردسیر است. سکنۀ آن 56 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، تریاک و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ)
پیراهن زنان، جامه ای است بی آستین. ج، قراقل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
رئیس. (استینگاس) (ناظم الاطباء) ، پادشاه. (استینگاس) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، فرمانده. (ناظم الاطباء) ، سردار، مهتر قوم. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
توک ساختن زن موی را بالای سر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زُ زَ)
ج، زرازل. زرزور. بمعنی باستراک. (از دزی ج 1 ص 586)
لغت نامه دهخدا
(تْرِ / تِ رِ زِ)
کامیل. ژنرال فرانسوی که بسال 1780 میلادی در پاریس متولد شد و در سال 1847 به وزارت جنگ فرانسه رسید و بسال 1860 درگذشت
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ)
لفت برّی. شلغم صحرائی. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بُ زُ)
مرد سطبر. (منتهی الارب) (آنندراج). بزرگ. ج، برازل. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(زَ زَ)
بجای زلزل، لرزش زمین. (از دزی ج 1 ص 586)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قرقل
تصویر قرقل
جامه بی آستین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرزل
تصویر فرزل
تنومند مرد بند، دو کارد آهنگری (دو کارد قیچی)
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی زال نام جایگاه ترکی سیاگروهه از هوشربایان (مخدرات) ترکی سردار مهتر گروه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرمل
تصویر قرمل
چنته چوپان از گیاهان شتردوکوهانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرزم
تصویر قرزم
قلزم بنگرید به قلزم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرزه
تصویر قرزه
مشتی یک مشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرزع
تصویر قرزع
گول: زن
فرهنگ لغت هوشیار
دیدبانی که در برج و باروی اطراف شهر و جاده ها بمراقبت پردازد، سربازی که در محلی بکشیک پردازد نگاهبان مستحفظ پاسدار، میر کشاری که صید را از دور ببیند و تشخیص دهد، فوجی که از پیش رود مقدمه طلایع طلایه جلودار یا پیش قراول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرزل
تصویر کرزل
مرز
فرهنگ لغت هوشیار
جوانه ی صیفی جات
فرهنگ گویش مازندرانی
گودی آب یا گرداب، قلزم
فرهنگ گویش مازندرانی
ممرز، از درختان جنگلی، از دهکده های نشتارود تنکابن که آثار قلعه ای قدیمی در آن است
فرهنگ گویش مازندرانی