جدول جو
جدول جو

معنی قرتوه - جستجوی لغت در جدول جو

قرتوه(قَ)
نام جایی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرتوه
تصویر پرتوه
تیر پرتابی
پارت، پهلو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرتوه
تصویر پرتوه
شعاع ها یا خط های باریکی که از تابش نور پیدا شود
فرهنگ فارسی عمید
(قَ تَ / تِ)
دیوث، بی غیرت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَتْ وَ)
گام. خطوه، جای بلند از زمین. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، قطره. (اقرب الموارد) ، اندک ساعت از زمان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، دعوت، فطرت، یک تیر پرتاب یا یک گره یا منتهای مد بصر است. (منتهی الارب) (آنندراج) ، فاصله ای که چشم کار می کند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(پَ تَ وَ / وِ)
تیر پرتابی. (شعوری ج 1 ص 249)
لغت نامه دهخدا
(قَ نُ وَ)
بار درخت عود که کوچکتر از فلفل باشد، یا گیاهی است دیگر که در ریگ رویدو بدان پوست پیرایند. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). گیاهی است که در ریگ برآید و به آن دباغت کنند مشک را، ماری است سرونش شبیه دوگوشت پاره برآمده بر سر باشد و اکثر در افاعی باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). یک نوع ماری که در سر دو گوشت پارۀ برآمده دارد شبیه به سرون. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ)
فراخ و کلان گردیدن پوست خایه از باد یا از آب یا از فرودآمدن روده ها. (منتهی الارب) (آنندراج). قر شدن. رجوع به قرو شود
لغت نامه دهخدا
(قُرْ وَ)
بخشی از شهرستان سنندج. در خاور شهرستان واقع شده و حدود و مشخصات آن به شرح زیر است: از طرف شمال به شهرستان بیجار، ازخاور به شهرستان همدان، از جنوب به بخش سنقر کلیائی از شهرستان کرمانشاه، از باختر به بخش حومه شهرستان سنندج. این بخش از 5 دهستان به شرح زیر تشکیل شده، و شرح هر یک از دهستانها در جای خود داده شده است:
1- دهستان اسفندآباد97 آبادی 31هزار تن 2- دهستان ییلاق 43 آبادی 3هزار تن 3- دهستان چهاردولی 31 آبادی 12هزار تن 4- دهستان خدابنده لو 61 آبادی 21500هزار تن 5- دهستان لک 15 آبادی 2500هزار تن بنابر صورت فوق قروه از 5 دهستان و 247 آبادی تشکیل شده. سکنۀ آن 80هزار تن و مرکز آن قصبۀ قروه میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(قُرْ وِ)
قصبۀ مرکز بخش قروۀ شهرستان سنندج در 93000 گزی خاور سنندج و 97000 گزی شمال باختر همدان کنار راه شوسۀ همدان به کردستان. موقع جغرافیایی آن دشت سردسیر است. سکنۀ آن 4000 تن. آب آن از چند رشته قنات و زه آب رودخانه و چشمه ها. محصولات عمده آن غلات، حبوبات، میوه جات مخصوصاً انگور و شغل ساکنین آن زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان بافتن قالیچه و جاجیم و کرباس است. در حدود 100 باب دکان به طور متفرق در آبادی وجود دارد. ادارات دولتی قصبه عبارت است از بخشداری، آمار، دارائی، پست، پاسگاه ژاندارمری، دبستان و چند قهوه خانه کنار شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(قَ وَ)
سخن چینی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
گام، جای بلند، دم از زمان، چشمبرد تا جایی که چشم می تواند ببیند، پایه در دربار شاه، گره سخت یا گره سست از واژگان دو پهلو، فراخی، فراخوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرته
تصویر قرته
نادرست نویسی غرده غرته غرچه پارسیاست دیوث قلتبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرتوه
تصویر پرتوه
خطوط باریکی که از تابیدن نور پیدا میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرتوه
تصویر پرتوه
((پَ تُ وَ یا وِ))
خطوط باریکی که از تابیدن نور پیدا می شود
فرهنگ فارسی معین
مرتبه
فرهنگ گویش مازندرانی
خاشاک با ابعاد بسیار کوچک ۲به اندازه ی یک قطره
فرهنگ گویش مازندرانی