جدول جو
جدول جو

معنی قربانی - جستجوی لغت در جدول جو

قربانی
ویژگی حیوانی حلال گوشت مانند گاو، گوسفند و شتر که در راه خدا ذبح شده و گوشت آن صدقه داده می شود، برای مثال فدای جان تو گر من فدا شوم چه شود / برای عید بود گوسفند قربانی (سعدی۲ - ۵۹۷)،
آنکه در اثر شرایط بسیار بد به طور ناخواسته کشته یا دچار وضعیت بدی شود مثلاً قربانی زلزله، قربانی جامعۀ نابسامان
تصویری از قربانی
تصویر قربانی
فرهنگ فارسی عمید
قربانی
(قُ بَ)
دهی است از دهستان مرغک بخش راین شهرستان بم واقع در 75000 گزی جنوب خاوری راین کنار شوسۀبم به جیرفت. موقع جغرافیایی آن کوهستانی سردسیر است. سکنۀ آن 100 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، حبوبات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
قربانی
قربان (درین لفظ یاء تحتانی زائداست) بنگرید به قربان کرپان
تصویری از قربانی
تصویر قربانی
فرهنگ لغت هوشیار
قربانی
بسمل، ذبح، ذبیح، فدیه، ایثار، برخی، فدا، فداکاری، قتل، کشتار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قربانی
دیدن قربانی در خواب نشان بشارت است و نیکو است - جابر مغربی
قربانی در خواب برآمدن حاجات و ایمنی است .
فرهنگ جامع تعبیر خواب
قربانی
فدایی، فداکاری
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قربان
تصویر قربان
(پسرانه)
چیزی که بوسیله آن به خدا تقرب یابند، قربانی، فدایی، نزدیک شدن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قربان
تصویر قربان
ظرفی که در آستانۀ پر شدن است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قربان
تصویر قربان
ذبح کردن حیوانی حلال گوشت مانند گاو، گوسفند و شتر در راه خدا و صدقه دادن گوشت آن
عنوانی احترام آمیز در خطاب به آقایان
قربانی
جعبه ای که کمان را درآن می گذاشتند، کماندان
قربان کردن: ذبح کردن حیوانی حلال گوشت مانند گاو، گوسفند و شتر در راه خدا و صدقه دادن گوشت آن
فرهنگ فارسی عمید
(رَ قَ نی ی)
مرد سطبرگردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مردستبرگردن و گردن کلفت. (ناظم الاطباء). ستبرگردن. ارقب. گردن کلفت. (یادداشت مؤلف). رجوع به رقبان شود
لغت نامه دهخدا
(قَمْ)
نسبت به قنبان. (معجم البلدان). رجوع به قنبان شود
لغت نامه دهخدا
(قَ صَ)
نسبت است به بیع قصب. (لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
شریک بن سوید. ابن یونس گوید: وی در فتح مصر حضور داشته است. و درمتن انساب سمعانی قرمانی آمده است. (لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نسبت است به بنی القرنان. (لباب الانساب). و در متن انساب قرمانی آمده است. رجوع به قرنائی شود
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ)
سمعانی گوید: عروه بن تمیم، از سرشناسان طائفۀ بنی القرماء و صاحب چاهی است که در راه حاجیانی است که از مصر به مکه روندو به چاه عمیر معروف است. و در انساب سمعانی عنوان قرمانی با میم آمده و ضبط آن با نون تعیین شده است
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ نی ی)
نسبت است به بنی القرناء، و آن دوده ای است از تجیب
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ قی ی)
نسبت است به قرباقه. (معجم البلدان). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(قِ نی ی)
جابر بن یاسر بن عویص بن بدل بن ذی ابوان بن عمرو بن قیس بن سلمه بن سراجل بن حرث بن معاویه بن قتان بن مفتح بن وایل بن رعین. وی در فتح مصر بوده است. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
عباس، مکنی به ابوالحسن و مشهور به قرباقی. از شاعران بزرگ است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قِ نی ی)
نسبت است به قتبان. (انساب سمعانی). رجوع به قتبان شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
محمد بن یوسف بن ابراهیم تربانی، مکنی به ابوعلی، از قریۀ تربان سمرقند. فقیه و محدث است. از محمد بن اسحاق سمعانی الصغانی روایت داردو به سال 323 هجری قمری درگذشت. (از معجم البلدان). نقش محدث در جهان اسلام به عنوان یک محقق و محقق کننده حدیث، اساس علم حدیث و کلام اسلامی را تشکیل می دهد. محدثان با بهره گیری از حافظه قوی و ابزارهای تحلیلی، به استخراج احادیث صحیح از میان روایات متنوع پرداخته و این احادیث را برای استفاده مسلمانان در دروس فقهی، کلامی، اخلاقی و تاریخی به ثبت رساندند.
لغت نامه دهخدا
(تُ)
منسوب است به تربان که قریه ای از قراءفرمک در پنج فرسخی سمرقند در سغد. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نگاهداشت خر. مهتری خر. پرستاری خر
لغت نامه دهخدا
(خَ)
منسوب به خربان که نام جد ابوعبیداﷲ احمد بن اسحاق است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خَ نی ی)
سری بن سهل بن خربان جندیشابوری. خربانی از روایان بود. از عبدالله بن رشید و دیگران روایت حدیث دارد و از او جماعتی چون عبدالصمد بن علی حدیث می کنند. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خَ نی ی)
احمد بن اسحاق بن خربان بصری خربانی، مکنی به ابوعبدالله. اصل او از نهاوند بود. او فقیهی مبرز و فاضل و در زمرۀ بصریان بود. از محمد بن احمد بن عمرو ربیعی و دیگران حدیث شنید و از او ابوبکر برقانی و چند نفر دیگر حدیث کردند. او درس فقه شافعی بر قاضی ابوحامد داد و وفاتش در بصره بحدود 410 ه. ق. اتفاق افتاد. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
شغل و منصب نگهبانی در و قاپوچی گری. (ناظم الاطباء). دربان بودن. بوابت. حجابت. حجبه:
وگر فغفور چینی را دهد منشور دربانی
به سنباده حروفش را بسنباند در احداقش.
منوچهری.
یهودآسا غیاری دوز بر کتف مسلمانان
اگرشان بر در اغیار دین بینی به دربانی.
خاقانی.
و راجع به شغل دربانی و حجابت در دربارهای اسلامی رجوع به تاریخ تمدن اسلامی جرجی زیدان ج 1 ص 200 و ترجمه فارسی آن ج 1 ص 252 شود.
- دربانی کردن، حاجبی و بوابی کردن. نگهبانی از در و ورودگاه بزرگان کردن:
چو طاوس بهشت آید پدیدار
بجای حلقه دربانی کند مار.
نظامی.
سدانه، سدن، دربانی کردن کعبه یا بتخانه. (از منتهی الارب).
- دربانی نمودن، حراست کردن از در و نگهبانی نمودن آن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قرانی
تصویر قرانی
قرآن را بقرائت خواندن پول معادل بیست شاهی، پول سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبانی
تصویر قبانی
پارسی تازی گشته کپانی ترازو دار
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیزی که بوسیله آن بسوی خداوند تقرب پیدا کنند، و روز دهم ذیحجه که حجاج در مکه قربانی میکنند عیداضحی یا عید قربان گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربانی
تصویر ربانی
مرد خدا شناس و عابد و عارف خدائی، یزدانی، ایزدی، منسوب برب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دربانی
تصویر دربانی
شغل ومنصب دربان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربانی
تصویر ربانی
((رَ بّ))
عابد، عارف، خداشناس، جمع ربانیون، ربانیین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قربان
تصویر قربان
((قَ))
کمان دان، جای کمان
فرهنگ فارسی معین
اگر کسی بیند که دربانی می کرد، دلیل که جاجتی که دارد روا شود، از مردی بزرگ و عزت و جاه یابد. اگر بیند که دربانی میکرد و در نبود، دلیل که خاص و مقرب پادشاه شود. اگربیند که پادشاه او را از دربانی معزول کرد، تاویلش به خلاف این است. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب