وقت و هنگام شب. (از فرهنگ نظام). درآمدن شب. (برهان قاطع). شب هنگام. (آنندراج). وقت شب. (انجمن آرا). هنگام شب. (ناظم الاطباء). وقت درآمدن شب. (بهار عجم) (از رشیدی) : دو صد منده سبوی آب کش به روز شبانگاه لهو کن به منده بر. بوشکور. بود هر شبانگاه تاریک تر به خورشید تابنده نزدیک تر. فردوسی. از بامداد تا به شبانگاه می خوری وز شامگاه تا به سحرگاه گل کنی. منوچهری. باد شبانگاه وزید ای صنم باده فراز آر هم از بامداد. مسعودسعد. زاهد شبانگاه به شهر رسید. (کلیله و دمنه). مرد شبانگاه حاضر شد. (کلیله ودمنه). همسایگان ز تف دلم برکنند شمع چون شد چراغ روز شبانگاه زیر آب. خاقانی. شبانگاه بزاز چون از ستد و داد و برگرفت و نهاد فارغ شد، به خانه بازآمد. (سندبادنامه ص 240). جامه ای که بامداد فروخته بود شبانگاه در خانه خود یافت. (سندبادنامه ص 240). شبانگاه که سیمرغ مشرق به نشیمن مغرب رسید، زن به خانه تحویل کرد. (سندبادنامه ص 243). شبانگاه آمدی مانند نخجیر وز آن حوضه نخوردی شربتی شیر. نظامی. حصارش نیل شد یعنی شبانگاه ز چرخ نیلگون سر برزد آن ماه. نظامی. سکندر بدان شاه فرخ نژاد شبانگاه بگریست تا بامداد. نظامی. که رفتم از سحرگه تا شبانگاه مگر گفتم ز پس کردم بسی راه. عطار. روزی تا شب رفته بودیم و شبانگاه به پای حصاری خفته. (گلستان سعدی). شبانگاه برسیدند به مکانی که از دزدان پرخطر بود. (گلستان سعدی). شبانگاه دزدان بازآمدند. (گلستان سعدی). بامداد و شبانگاه به یاد پروردگار خود جل ذکره مشغولند. (انیس الطالبین ص 156 نسخۀ خطی). قصور، شبانگاه درآمدن. (منتهی الارب). شبانگاه گردانیدن. (تاج المصادر). شبانگاه کردن. (تاج المصادر). تمسیه، شبانگاه آوردن. شبانگاه چیزی آوردن. (تاج المصادر). رواح، شبانگاه. (منتهی الارب). شبانگاه کردن. شبانگاه رفتن. (تاج المصادر). عشا. عشیّه. (زمخشری) (دهار). عصر. عصران. (منتهی الارب). قرّتان، شبانگاه و بامداد. (منتهی الارب). مساء. (منتهی الارب) (از زمخشری) (دهار). مسی. (دهار). مقصر. مقصر. مقصره.. (منتهی الارب) ، مجازاً پایان. نزدیک به پایان. نزدیک به اتمام: عمر به شبانگاه آمده است... (تاریخ بیهقی ص 24 چ ادیب) ، مرکب از شب و الف و نون جمع و گاه پسوند مکان. به معنی جای توقف شب. (از فرهنگ نظام). جایی که در آنجا شب کنند. (ناظم الاطباء). منزل و محل آسایش. (ناظم الاطباء) ، جا و مقام راعی باشد که گوسفندچران است. (برهان قاطع). جای و منزل چوپان و شبان. (ناظم الاطباء) ، جایگاه چارپایان و گوسفندان را گویند که شب در آنجا باشند. (برهان قاطع). جایی که گاو و گوسفند و چارپایان دیگر شب در آن باشند. (انجمن آرا) (آنندراج). جایگاه چارپای. (صحاح الفرس) (از سروری) (از رشیدی). جایگاه چارپایان و گوسفندان که شب در آنجا باشند. (ناظم الاطباء) : شوغا، الکنف، شبانگاه ساختن ستور را از شاخ درخت. (تاج المصادر بیهقی)
وقت و هنگام شب. (از فرهنگ نظام). درآمدن شب. (برهان قاطع). شب هنگام. (آنندراج). وقت شب. (انجمن آرا). هنگام شب. (ناظم الاطباء). وقت درآمدن شب. (بهار عجم) (از رشیدی) : دو صد منده سبوی آب کش به روز شبانگاه لهو کن به منده بر. بوشکور. بود هر شبانگاه تاریک تر به خورشید تابنده نزدیک تر. فردوسی. از بامداد تا به شبانگاه می خوری وز شامگاه تا به سحرگاه گل کنی. منوچهری. باد شبانگاه وزید ای صنم باده فراز آر هم از بامداد. مسعودسعد. زاهد شبانگاه به شهر رسید. (کلیله و دمنه). مرد شبانگاه حاضر شد. (کلیله ودمنه). همسایگان ز تف دلم برکنند شمع چون شد چراغ روز شبانگاه زیر آب. خاقانی. شبانگاه بزاز چون از ستد و داد و برگرفت و نهاد فارغ شد، به خانه بازآمد. (سندبادنامه ص 240). جامه ای که بامداد فروخته بود شبانگاه در خانه خود یافت. (سندبادنامه ص 240). شبانگاه که سیمرغ مشرق به نشیمن مغرب رسید، زن به خانه تحویل کرد. (سندبادنامه ص 243). شبانگاه آمدی مانند نخجیر وز آن حوضه نخوردی شربتی شیر. نظامی. حصارش نیل شد یعنی شبانگاه ز چرخ نیلگون سر برزد آن ماه. نظامی. سکندر بدان شاه فرخ نژاد شبانگاه بگریست تا بامداد. نظامی. که رفتم از سحرگه تا شبانگاه مگر گفتم ز پس کردم بسی راه. عطار. روزی تا شب رفته بودیم و شبانگاه به پای حصاری خفته. (گلستان سعدی). شبانگاه برسیدند به مکانی که از دزدان پرخطر بود. (گلستان سعدی). شبانگاه دزدان بازآمدند. (گلستان سعدی). بامداد و شبانگاه به یاد پروردگار خود جل ذکره مشغولند. (انیس الطالبین ص 156 نسخۀ خطی). قُصور، شبانگاه درآمدن. (منتهی الارب). شبانگاه گردانیدن. (تاج المصادر). شبانگاه کردن. (تاج المصادر). تَمسِیَه، شبانگاه آوردن. شبانگاه چیزی آوردن. (تاج المصادر). رَواح، شبانگاه. (منتهی الارب). شبانگاه کردن. شبانگاه رفتن. (تاج المصادر). عِشا. عَشِیَّه. (زمخشری) (دهار). عَصر. عَصران. (منتهی الارب). قَرَّتان، شبانگاه و بامداد. (منتهی الارب). مَساء. (منتهی الارب) (از زمخشری) (دهار). مَسی. (دهار). مَقصَر. مَقصِر. مَقصَرَه.. (منتهی الارب) ، مجازاً پایان. نزدیک به پایان. نزدیک به اتمام: عمر به شبانگاه آمده است... (تاریخ بیهقی ص 24 چ ادیب) ، مرکب از شب و الف و نون جمع و گاه پسوند مکان. به معنی جای توقف شب. (از فرهنگ نظام). جایی که در آنجا شب کنند. (ناظم الاطباء). منزل و محل آسایش. (ناظم الاطباء) ، جا و مقام راعی باشد که گوسفندچران است. (برهان قاطع). جای و منزل چوپان و شبان. (ناظم الاطباء) ، جایگاه چارپایان و گوسفندان را گویند که شب در آنجا باشند. (برهان قاطع). جایی که گاو و گوسفند و چارپایان دیگر شب در آن باشند. (انجمن آرا) (آنندراج). جایگاه چارپای. (صحاح الفرس) (از سروری) (از رشیدی). جایگاه چارپایان و گوسفندان که شب در آنجا باشند. (ناظم الاطباء) : شوغا، الکنف، شبانگاه ساختن ستور را از شاخ درخت. (تاج المصادر بیهقی)
مسکن و منزل و خانه و مأوا. جایی که در آن قرار گیرند. جای استراحت و آرامش. آرامگاه. آنجا از خانه که محل استراحت و آرامش است. (ناظم الاطباء) : اقبال مطیع و بخت منقاد آمد به قرارگاه میعاد. نظامی. روزی که از این قرارگاهت تدبیر بود به عزم راهت. نظامی. هر روز مسافری ز راهی کردی بر او قرارگاهی. نظامی. ترا به کوی اجل هم قرار خواهد بود قرارگاه تو دارالقرار خواهد بود. سعدی
مسکن و منزل و خانه و مأوا. جایی که در آن قرار گیرند. جای استراحت و آرامش. آرامگاه. آنجا از خانه که محل استراحت و آرامش است. (ناظم الاطباء) : اقبال مطیع و بخت منقاد آمد به قرارگاه میعاد. نظامی. روزی که از این قرارگاهت تدبیر بود به عزم راهت. نظامی. هر روز مسافری ز راهی کردی بر او قرارگاهی. نظامی. ترا به کوی اجل هم قرار خواهد بود قرارگاه تو دارالقرار خواهد بود. سعدی
نام فرشتۀ موکل بر آب، نام روز دهم فروردین ماه، و گویند اگر در این روزباران ببارد آبانگاه مردان است و مردان به آب درآیند و اگر نبارد آبانگاه زنان باشد و زنان در آب شوند و این عمل را بر خود شگون و مبارک دانند، (برهان)
نام فرشتۀ موکل بر آب، نام روز دهم فروردین ماه، و گویند اگر در این روزباران ببارد آبانگاه مردان است و مردان به آب درآیند و اگر نبارد آبانگاه زنان باشد و زنان در آب شوند و این عمل را بر خود شگون و مبارک دانند، (برهان)
محل درمان. جایی که بیمار را معالجه کنند، مطب. (یادداشت مرحوم دهخدا). کلینیک،به معنی مطب در بیمارستان، و آن قسمتی از بیمارستان است که دارای تختخواب است و یک سرپزشک آنرا اداره می کند. (از لغات فرهنگستان). مؤسسه ای برای تشخیص بیماری و درمان بیماران سرپائی. امروزه درمانگاهها بوسیلۀ بیمارستانهای عمومی یا خصوصی و سازمانهای صنعتی یا کارگری یا گروهی از پزشکان اداره میشوند. مبداء پیدایش درمانگاهها داروخانه هایی بوده است که به فقرا داروی رایگان میداده اند. در ایران از زمان های بسیار قدیم درمانگاههای رایگان وجود داشته مانند ’دارالشفای مشهد’. امروزه درمانگاههای بیمارستانها و مؤسسات خیریه غالباً مجانی است. (از دائره المعارف فارسی)
محل درمان. جایی که بیمار را معالجه کنند، مطب. (یادداشت مرحوم دهخدا). کلینیک،به معنی مطب در بیمارستان، و آن قسمتی از بیمارستان است که دارای تختخواب است و یک سرپزشک آنرا اداره می کند. (از لغات فرهنگستان). مؤسسه ای برای تشخیص بیماری و درمان بیماران سرپائی. امروزه درمانگاهها بوسیلۀ بیمارستانهای عمومی یا خصوصی و سازمانهای صنعتی یا کارگری یا گروهی از پزشکان اداره میشوند. مبداء پیدایش درمانگاهها داروخانه هایی بوده است که به فقرا داروی رایگان میداده اند. در ایران از زمان های بسیار قدیم درمانگاههای رایگان وجود داشته مانند ’دارالشفای مشهد’. امروزه درمانگاههای بیمارستانها و مؤسسات خیریه غالباً مجانی است. (از دائره المعارف فارسی)
نام روز دهم از ماه فروردین. گویند اگر در این روز باران ببارد آبانگاه مردان است و مردان به آب درآیند و اگر نبارد آبانگاه زنان باشد و ایشان به آب درآیند و این عمل را بر خود شگون و مبارک دانند، نام ایزد موکل بر آب
نام روز دهم از ماه فروردین. گویند اگر در این روز باران ببارد آبانگاه مردان است و مردان به آب درآیند و اگر نبارد آبانگاه زنان باشد و ایشان به آب درآیند و این عمل را بر خود شگون و مبارک دانند، نام ایزد موکل بر آب