جدول جو
جدول جو

معنی قرباش - جستجوی لغت در جدول جو

قرباش
نوعی نفرین به معنی: سیاه زخم گرفته، سیاه زخم
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قربان
تصویر قربان
(پسرانه)
چیزی که بوسیله آن به خدا تقرب یابند، قربانی، فدایی، نزدیک شدن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قربان
تصویر قربان
ظرفی که در آستانۀ پر شدن است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قربان
تصویر قربان
ذبح کردن حیوانی حلال گوشت مانند گاو، گوسفند و شتر در راه خدا و صدقه دادن گوشت آن
عنوانی احترام آمیز در خطاب به آقایان
قربانی
جعبه ای که کمان را درآن می گذاشتند، کماندان
قربان کردن: ذبح کردن حیوانی حلال گوشت مانند گاو، گوسفند و شتر در راه خدا و صدقه دادن گوشت آن
فرهنگ فارسی عمید
(قُ غِ)
قره باشلو. دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان بجنورد که در 12 هزارگزی جنوب باختری بجنورد سر راه شوسۀ عمومی بجنورد به اسفراین واقع است. محلی جلگه ومعتدل است. سکنۀ آن 394 تن است. آب آن از قنات و محصول آن غلات، و شغل اهالی زراعت و کرباس بافی است. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
دهی است از دهستان میان ولایت بخش حومه شهرستان مشهد که در 30 هزارگزی شمال باختری مشهد و دوهزارگزی شمال کشف رود واقع است. موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل است. 9 تن سکنه دارد. آب آنجا از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. این ده را به اصطلاح محلی کلاته قربان نیز میگویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
تبی که در آن مویها استیخ شده و راست گردد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قِرْ)
ابن مقلدبن مسیب، ملقب به معتمدالدوله. یکی از امیران موصل و از قبیلۀ بنی عقیل بود که از سال 391 تا442 هجری قمری در موصل حکمرانی کرد و به سال 444 وفات یافت. (طبقات سلاطین اسلام ص 106 و جدول مقابل ص 104 همان کتاب). در فوات الوفیات نام و ترجمه احوال وی راچنین آرد: قرواش بن مقلدبن مسیب رافع مکنی به ابوالمنیع و ملقب به معتمدالدوله، حکمران موصل است که در قلمرو حکومت خود برای حاکم خطبه خواند و سپس از وی برگشته و برای قادر عباس خطبه خواند. حکمران مصر لشکری به جنگ وی تجهیز کرد و به موصل گسیل داشت تا خانه او را غارت کردند و دوهزار دینار طلا از وی گرفتند. او از دبیس بن صدقه برای دفع آنان کمک خواست و با پشتیبانی وی بر لشکر مصر ظفر یافت و گروه بسیاری از آنان را کشت. وی شاعری بود ظریف و دو خواهر را با هم به زنی گرفته بود و بدین سبب او را نکوهش میکردند. او در پاسخ سرزنش مردم میگفت: ما الذی یستعمل من الشرع حتی تتکلموا فی هذا الامر. برکه برادرزادۀ او وی را گرفت و به زندان افکند و خود را زعیم الدوله لقب داد ولی دولتش دیری نپائید، پس از وی ابوالمعالی قریش بن بدران بن مقلد برادرزادۀ او روی کار آمد و در نخستین فرصت قرواش عم خود را بیرون آورد و او را با شکنجه کشت، و برخی گویند که قرواش در زندان به سال 444 وفات یافت. قرواش پنجاه سال حکومت کرد. از اشعار اوست:
ﷲ درّ النائبات فانها
صداء اللئام و صیقل الاحرار
ماکنت الا زبره فطبعتنی
سیفاً و اطلق صرفهن غراری.
و نیز:
و آلفه للطیب لیست تغبه
منعمهالاطراف لیّنهاللمس
اذاما دخان النّد من جیبها علا
علی وجهها ابصرت غیماً علی خمس.
(فوات الوفیات چ تهران ج 2 ص 132 و ص 239). و رجوع شود به کامل ابن اثیر ج 9 ص 228، 229، 234، 244
ابن حوط ضبّی. از شاعران است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِرْ)
فعوال است از مادۀ قرش، و آن در لغت به معنی کسب و جمع آمده. (وفیات الاعیان چ تهران ج 2 ص 239) ، ناخوانده به مهمانی آینده، بزرگ سر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
جمع واژۀ قربه. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به قربه شود
لغت نامه دهخدا
(قِ رِ)
جمع واژۀ قربه. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به قربه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
عید قربان، عید اضحی. گوسفندکشان. روز دهم ذیحجه الحرام است. و یکی از روزهای بزرگ و اعیاد باعظمت اسلامی است. در این روز حاجیان در منی ̍ نزدیک مکه گوسفند قربانی کنند:
تیر مژگان و کمان ابرویش
عاشقان را عید قربان میکند.
؟
لغت نامه دهخدا
(دُ)
مخفف دورباش، و آن نیزۀ کوچک دو شاخه ای است که پیش سواری ملوک برند تا مردم آنرا دیده، از راه دور شوند. (غیاث) (آنندراج). و رجوع به دورباش شود
لغت نامه دهخدا
(خِ)
تنگی و حیص و بیص. (منتهی الارب) (از لسان العرب). تنگی و اغتشاش. (ناظم الاطباء).
- فقعه خرباش، سماروق کلان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ صَ)
برگ برآوردن و شکافته شدن درخت. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارباش
تصویر ارباش
برگ آوری (درختان)، شکافیدن نیام نیام گیاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قربات
تصویر قربات
جمع قربه، مشک ها
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیزی که بوسیله آن بسوی خداوند تقرب پیدا کنند، و روز دهم ذیحجه که حجاج در مکه قربانی میکنند عیداضحی یا عید قربان گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قربان
تصویر قربان
((قُ))
هرچیزی که به وسیله آن به خداوند تقرب جویند، عنوانی برای نشان دادن ارادت و اخلاص به فردی که دارای مقام مهمی است، صدقه، تصدق
قربان صدقه کسی رفتن: کنایه از اظهار محبت و اخلاص و ارادت کردن به کسی، اصرار و التماس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قربان
تصویر قربان
((قَ))
کمان دان، جای کمان
فرهنگ فارسی معین
برخی، تصدق، فدا، نثار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نامی برای سگ، نوعی بیماری که از مصرف آب آلوده پدید آید
فرهنگ گویش مازندرانی
نامی برای سگ گله
فرهنگ گویش مازندرانی