جدول جو
جدول جو

معنی قراولخانه - جستجوی لغت در جدول جو

قراولخانه
(قَ وُ نِ)
دهی از دهستان احمدآباد بخش تکاب شهرستان مراغه واقع در 36 هزارگزی شمال خاوری تکاب و 9 هزارگزی خاور راه ارابه رو نصرت آباد به تکاب. کوهستانی معتدل سالم. سکنۀ آن 272 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، بادام، حبوبات، کرچک و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
قراولخانه
(قَ وُ نَ / نِ)
پاسگاه. مکانی باشد بلند، یک فرسخ از شهر دور و جمعی از حارسان شب و روز بالای آن چشم براه باشند اگر سیاهی غنیم از دور ببینند برای اخبار مردمان درون شهر آتشی برکنند، و حارسان مذکور را در فارسی دیده بان گویندهرچند بمعنی مطلق نگهبان است. (آنندراج). جایی که در آن قراولان منزل دارند. (ناظم الاطباء) :
میان ابروش پر ریو و رنگ است
قراول خانه شهر فرنگ است.
محسن تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
قراولخانه
پاسدار خانه
تصویری از قراولخانه
تصویر قراولخانه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قراول خانه
تصویر قراول خانه
پاسدارخانه، پاسگاه، محلی که عدهای قراول در آنجا به سر برند
فرهنگ فارسی عمید
(رَ نَ / نِ)
خانه معد برای پذیرایی رسولان. دارالسفراء. (یادداشت مؤلف). آسایشگاه و محل پذیرایی از فرستادگان و سفیران کشورهای خارج: در رسولخانه فرودآوردند و نزل بسیار دادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 598). بفرمود تا او را به رسولخانه بردند. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی). چون ملکاناسوت از پیش شاه بازگشت و او را به رسولخانه بردند رئیس مصر به درگاه شاه اسکندر شد تنها. (اسکندرنامه نسخۀ نفیسی). آنچ لایق اردو بود با حرم فرستادند و قومی به اصحاب فهود و جوارح دادند... و چند تن را به خرابات و رسولخانه فرستادند. (تاریخ جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(قَ وُ نَ)
دهی است از دهستان حومه بخش برازجان شهرستان بوشهر واقع در 18000 گزی شمال برازجان کنار شوسۀ شیراز به بوشهر. موقع جغرافیایی آن دامنۀ گرمسیر مالاریائی است. سکنۀ آن 84 تن. آب آن از چاه و محصول آن غلات، تنباکو، خرما و هندوانه و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
اطاقی که در کتابخانه های عمومی که مردم در آنجا کتاب یا روزنامه می خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراقخانه
تصویر قراقخانه
پاسگاه قزاقان، جای سکونت قزاقان
فرهنگ لغت هوشیار
مکانی بلند قریب یک فرسنگ بیرون شهر که شب و روز سربازان در آن مراقب بودند و چون سپاه دشمن را از دور می دیدند برای اطلاع مردم شهر آتش روشن می کردند یا به وسیله ای آنان را آگاه می ساختند، اطاقی که قراولان یک واحد ن
فرهنگ فارسی معین