جدول جو
جدول جو

معنی قرامحله - جستجوی لغت در جدول جو

قرامحله
(قَ مُ حَمْ مَ)
دهی است از دههای آمل. (ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 152)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راحله
تصویر راحله
(دخترانه)
مؤنث راحل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از راحله
تصویر راحله
ستور بارکش، شتر قوی مستعد برای سواری دادن یا بار کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرامطه
تصویر قرامطه
فرقه ای از اسماعیلیه پیرو حمدان بن اشعث، ملقب به قرمط که مدت صد سال در قلمرو خلفای عباسی ایجاد فتنه و آشوب کردند
فرهنگ فارسی عمید
(زَ مَ حَلْ لَ / لِ)
دهی از دهستان سدن رستاق است که در بخش مرکزی شهرستان گرگان واقع است و 160 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ لَ)
یکی قرمل. درختی است سست و بی خار که زیر پا بشکند، و بدان مثل زده شده است: ذلیل عاذ بقرمله، یعنی خود خوار است و پناه به ذلیلی دیگر برده است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ مِ)
جمع واژۀ قرمل. القارص. (اقرب الموارد). شتر دوکوهانه. (منتهی الارب) (آنندراج). شترکرۀ بختی و شتر دوکوهانه، موی بند زنان. (منتهی الارب). گیسوبند. (مهذب الاسماء). آنچه زنان بر موی خود بندند. رجوع به قرمل شود
لغت نامه دهخدا
(قُ مَ)
پوست پارۀ بریدۀ آونگان گذاشته از بینی شتر، نان سوخته ای که در تنور بماند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، عیب، کرکرۀ شتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پنجم سپل شتر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ تَ)
یاری دادن کسی رابه کوچ. (از منتهی الارب). معاونت کردن کسی را در رحلت و مسافرتش. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). کسی را در بار برگرفتن یاری دادن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(شَ مِ حَ)
جمع واژۀ شرمح، به معنی قوی و طویل. (از اقرب الموارد). رجوع به شرمح شود
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ حَلْ لَ)
دهی است از دهستان بخش قلعه زراس شهرستان اهواز واقع در 8 هزارگزی جنوب خاوری قلعه زراس و کنار راه مالرو چکارمان به بنه امیرلانی، با 112 تن سکنه. آب آن از چشمه و قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(قَ مِ لَ)
قبیله هایی عربند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). قبیله هائی از تازیان. (ناظم الاطباء). رجوع به قسامیل شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
شتران دوکوهانه. (مفاتیح)
لغت نامه دهخدا
(قُ حی یَ)
نسبت است به قراح و آن قریه ای است. (معجم البلدان). رجوع به قراح شود
لغت نامه دهخدا
(مُلْ لا مَ)
دهی از دهستان سمام است که در بخش رودسر شهرستان لاهیجان واقع است و 230 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان گیلخواران است که در بخش مرکزی شهرستان شاهی واقع است و 170 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(رِ مَ حَلْ لَ)
دهی از دهستان رحیم آباد بخش رودسر شهرستان لاهیجان. سکنه 490 تن. آب آن از پلرود. محصول آنجا برنج و صیفی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
محلۀ عمده سدن رستاق است و 700 خانوار سکنه دارد و در میان جنگل انبوهی در 16میلی استرآباد واقع است. بندر کوچکی به نام ملاکیله دارد که در سه میلی شمالی رود خانه قراسوست. (از سفرنامۀ مازندران رابینو ص 69 و ترجمه آن ص 100)
لغت نامه دهخدا
(کُ مَ حَلْ لَ)
یکی از محله های خاوری شهرستان رشت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(قَ مُ حَمْ مَ)
نخستین کسی است که از طایفۀ قراقویونلو در تاریخ مذکور است. در زمان سلطان اویس جلایر (766 ه. ق.) میزیسته و این سلطان را یاری داده، بغداد را برای او تصرف کرد. بعد از وفات سلطان اویس (776 ه. ق.) قرامحمد با برادر خود بهرام خواجه متحد گشته شهرهای موصل و سنجار و ارجیش را ضبط کردند و از قلمرو جلایریان بخشی را صاحب شدند ولی بعد به اطاعت آن خاندان بازگشتند. سلطان احمد جلایر دختر قرامحمد را به زنی داشته است
لغت نامه دهخدا
(دِ مَ حَلْ لَ)
دهی است کوچک از دهستان شهر خواست بخش مرکزی شهرستان ساری، واقع در 6هزارگزی شمال ساری و یکهزارگزی باختر راه شوسۀ ساری به فرح آباد. آب آن از چشمۀ عالی و اک تأمین می شود و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(خَ مَ حَلْ لِ)
دهی است جزء دهستان تولم بخش مرکزی شهرستان فومن. واقع در 14هزارگزی شمال فومن و دوهزارگزی خاور راه فرعی سیاه درویشان به بازارمحله. این ناحیه در جلگه قرار دارد. آب و هوای آن معتدل و مرطوب و مالاریایی است. بدانجا 436 تن سکنۀ گیلکی و فارسی زبان زندگی می کنند. آب آن از رود خانه گازر و محصولاتش برنج، توتون، سیگار و ابریشم می باشد. اهالی بکشاورزی گذران می کنند و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مِ حَ)
تأنیث قامح. ابل قامحه، شتران سربرآوردۀ بازمانده از آب خوردن. (ناظم الاطباء). رجوع به قامح شود
لغت نامه دهخدا
درون گرایان یک تن از قرمطیان پیرو فرقه قرامطه، جمع قرامطه، مخالف مذهب و دین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راحله
تصویر راحله
ستور بارکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرمله
تصویر قرمله
گیسوبند
فرهنگ لغت هوشیار
رئیس محله، در بازیهای کودکان مبدا یا محلی است که بازی از آن جا شروع و به همان جا ختم میشود که بدان هوا نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راحله
تصویر راحله
((حِ لِ))
مرکب، چهارپای بارکش
فرهنگ فارسی معین
محله ی بالا
فرهنگ گویش مازندرانی