جدول جو
جدول جو

معنی قراسو - جستجوی لغت در جدول جو

قراسو
(قَ)
آب سیاه. (برهان) (آنندراج). سیاهرود. قره سو و رجوع به قره سو شود
لغت نامه دهخدا
قراسو
(قَ)
نام رودخانه ای است در حوالی خوارزم. (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قراسو
(قَ)
زردشتی، نام یکی از زردشتیان که در دیوان کاتبی نیشابوری شاعر قرن نهم از او نام برده شده، رجوع به از سعدی تا جامی ص 550 و فهرست اعلام آن کتاب شود
لغت نامه دهخدا
قراسو
(قِ)
رودخانه ای است نزدیک کرمانشاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قراسو
ترکی سیاه رود سیاه آب
تصویری از قراسو
تصویر قراسو
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راسو
تصویر راسو
پستانداری کوچک با پوستی به رنگ قهوه ای مایل به قرمز، دست و پای کوتاه و پوزۀ دراز که هنگام احساس خطر بوی ناخوشایندی از خود متصاعد می کند، موش خرما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قراسوران
تصویر قراسوران
در دورۀ قاجار، سوار نگهبان راه یا مستحفظ قافله، سوار امنیه
فرهنگ فارسی عمید
(قُ)
سخت و ستبر از شتر و جز آن. (از اقرب الموارد). قراسیه. رجوع به قراسیه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
قراسورن. سرهنگ محافظین قافله و محافظین راه. (ناظم الاطباء). کسی که به سرکردگی فوجی از طرف سلاطین در راهها بنشیند تا قوافل را از منازل مخوفه محفوظ بگذارند و معنی ترکیبی آن در ترکی سپاهی راننده، قراسپاهی و سورن راننده:
آخر آن چهره قراسورن خط خواهد شد
بس که خال تو ره قافلۀ مور زند.
محسن تأثیر (از آنندراج).
، (خراج...) نوعی خراج بوده است که سابقاً از قراء میگرفته اند. (مرآت البلدان ج 1 ص 337)
لغت نامه دهخدا
انجره است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
قراسوران. رجوع به قراسوران شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
نام پسر سالم غنوی شاعر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نام دو کوه است در یمن. (منتهی الارب) (آنندراج). نام کوهی است در یمن. (ناظم الاطباء). آل قراس، کوههای خنک و سرد یا چند پشته است در اطراف سراه و مائد. (منتهی الارب) (آنندراج). نام چندین کوه خنک و سرد نزدیک سراه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
جانوری است که آن را موش خرما گویند، (لغت محلی شوشتر خطی متعلق به کتابخانه مؤلف) (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان) (از جهانگیری)، موش خرما که بتازی ابن عرس گویند، (ناظم الاطباء)، ابن عرس که خرد گوش و برگردیده پلک باشد، (منتهی الارب)، جانور معروف، در عربی ابن عرس، (شعوری ج 2 ورق 13)، ابن عرس، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، (جوهری) (تاج العروس) (برهان)، جانور مشهور دشمن مار به هندش نیئول خوانند، (از شرفنامۀ منیری)، ابوالحمارس، (یادداشت مؤلف)، پرسق، (برهان)، شنعبه، (آنندراج)، نمس (برهان)، ابن عرس، نوعی راسوست که گوش خرد دارد گوئی که گوش آن بریده اند و برگشته پلک است، (یادداشت مؤلف)، دئل، جانوری چون راسو، (منتهی الارب)، به عربی آن را ابن عرس خوانند اگر درون وی را پر از گشنیز کنند و خشک سازند خوردن قدری از آن گزندگی جانوران زهردار را نافع باشد گویند اگر کعب آن را بوقتی که زنده باشد بیرون آورند و بر پای راست زن بندند و به او جماع کنند آبستن گردد و گویند طعامی که زهر داشته باشد همینکه ببیند موهای خود را راست کند و بفریاد آید، اگر خون او را بر مفاصل و خنازیر طلا کنند نافع باشد، (از آنندراج) (برهان) (لغات محلی شوشتر) : و از سنتهای عبدالرحمان بود که فرمود که راسو و جژ را نباید کشت تا مار همیگیرند و میخورند که بسیستان مار بسیار است تا شر ایشان دفع باشد، (تاریخ سیستان ص 85)،
عمر مرا بخورد شب و روز و ماه و سال
پنهان و نرم نرم چو موشان و راسوان،
ناصرخسرو،
و مثانۀ راسو که او را ابن عرس خوانند ... (ذخیرۀخوارزمشاهی)،
طعمه شیر کی شود راسو
مستۀ چرغ کی شود عصفور،
مسعودسعد،
گرضعیفی همچو راسو دزد همچون عله ای
ور حذوری همچو گربه، همچوموش پرزیان،
سنائی،
راسو را عادت بازخواست، (کلیله و دمنه)،
فلان جای یکی راسو است، (کلیله و دمنه)،
بحکم مار دمان را برآری از سوراخ
ز بهر طعمه راسو و لقمۀ لقلق،
انوری،
بقال را در دکان راسویی بود دست آموز و بازیگر، (سندبادنامه ص 202)،
به ار بر عذرآن زاهد کنی پشت
که راسوی امین را بیگنه کشت،
نظامی
لغت نامه دهخدا
ترکی سپاهیران، جندار سرهنگ محافظان قافله آنکه بسرکردگی گروهی از جانب پادشاه در راهها نشیند تا قوافل را از منازل مخوف بسلامت بگذراند امنیه. یا خراج قراسواران. نوعی خراج که سابقا از قری و قصبات می گرفتند (قاجاریه)
فرهنگ لغت هوشیار
سرهنگ محافظان قافله آنکه بسرکردگی گروهی از جانب پادشاه در راهها نشیند تا قوافل را از منازل مخوف بسلامت بگذراند امنیه. یا خراج قراسواران. نوعی خراج که سابقا از قری و قصبات می گرفتند (قاجاریه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راسو
تصویر راسو
جانوری که آنرا موش خرما گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راسو
تصویر راسو
موش خرما، حیوانی است پستاندار و گوشت خوار با پوزه باریک و موهای سفید یا زرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قراسوران
تصویر قراسوران
((قَ))
قره سوران. قراسورن، سرهنگ محافظان قافله، آن که به سرکردگی گروهی از جانب پادشاه در راه ها نشیند تا قوافل را از منازل مخوف به سلامت بگذراند، امنیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراسو
تصویر فراسو
فضا، ماورا
فرهنگ واژه فارسی سره
امنیه، راهدار، ژاندارم، قره سوران
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن راسو به خواب دزد است. اگر بیند راسو در خانه یا در دکان رفت، دلیل کند که دزد در آنجا شود و چیزی بدزدد. اگر بیند که راسو را بکشت، دلیل که دزدی را بگیرد و بر او ظفر یابد. اگر بیند گوشت راسو میخورد یا چیزی از اندامهای او در دست داشت، دلیل است که مالی از دزد بستاند. محمد بن سیرین
دیدن راسو به خواب، بر سه وجه است. اول: غم و اندوه. دوم: درد. سوم: بیماری.
اگر بیند راسو وی را بگزید، دلیل که بیمار و سرانجام شفا یابد. اگر بیند که با راسو جنگ و نبرد می کرد و بر او غالب آمد، دلیل که بر دزد چیره شود او را قهر کند.
فرهنگ جامع تعبیر خواب