جدول جو
جدول جو

معنی قراتال - جستجوی لغت در جدول جو

قراتال(قَ تَ)
جائی است در مغولستان. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 445)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(قَ)
در شمال چارجوی است. پوست برۀ بخارائی قراکولی معروف است. (الفهرست) : و جغاتای و اوکتای به تماشای صید قوقو به قراکول آمدند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(قَ رِ)
دهی است از دهستان مهربان بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان. واقع در 63000 گزی خاور شوسۀ همدان به بیجار، موقع جغرافیایی آن تپه ماهور و سردسیر است. سکنۀ آن 500 تن است. آب آن از قنات و محصول آن غلات دیم، لبنیات، انگور، میوه جات و صیفی و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالی بافی است. راه مالرو دارد. تابستان از چورمق اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(قَ بُ قَ)
شهری است در حد شرقی ایران. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
یکی از بزرگترین کوههای آذربایجان است و در رشته ای قرار داردکه از منتهی الیه شمال شرقی آذربایجان شروع شده و به سواحل جنوبی بحر خزر امتداد مییابد. ارتفاعات کوههای این رشته اغلب 4000 متر و قلل آن همه جا دارای برفهای دائمی است. (جغرافیای تاریخی غرب ایران ص 24)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جمع واژۀ قرابه. (ناظم الاطباء) :
من کآمده ام در این خرابات
پیوند بریدم از قرابات.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(قَ)
شتران دوکوهانه. (مفاتیح)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
ابن نوره. نخستین کس از حکمرانان خاندان قرامانیان است که حوالی سال 654 ه. ق. به حکومت رسید و به سال 678 وفات یافت. (معجم الانساب زامباور ج 2 ص 236). رجوع به قرامانیان شود
لغت نامه دهخدا
(قَ کَ)
دهی است از دهستان رابو بخش مرکزی شهرستان آمل. واقع در 15000گزی شمال خاوری آمل. موقع جغرافیایی آن دشت و معتدل و مرطوب و مالاریایی و سکنۀ آن 185 تن است. آب آن از چشمه و رود هراز است و محصول آن برنج، صیفی و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
ابن منسک. منسک را مغولان دیب باقوخان خوانند وی جد مغولان و از فرزندان یافث بن نوح است. قراخان را پسری بود اغور نام که موحد شد و پادشاهی آن قوم او را مسلم گردید و در نسل او پادشاهی تا یک قرن دوام یافت. (تاریخ گزیده چ امیرکبیر ص 562)
نام پادشاه هند است و با اسکندر معاصر بوده. (برهان) (آنندراج). نام پادشاه هندوستان معاصر با اسکندر مقدونیائی. (ناظم الاطباء)
ابن مغول خان که پس از مرگ پدر در مملکت ترکستان به سلطنت رسید. (تاریخ حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 6 و 7)
نام یکی از مبارزان افراسیاب. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
یا قراطاط. اسم ثمر درختی است بقدر فلفل و در ترشی شبیه به زرشک و در افعال قریب به آن و ظاهراً نوعی از او باشد و بغدادی اشتباه نموده و آن را ازقال دانسته است و ازقال اسم فارسی قرانیا است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به قراطاط شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
ثمر درخت دردار است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
جج قرن، که مدت سی سال باشد، چه قرانات جمع قران است و قران به کسر، جمع قرن، چون بحار جمع بحر است. (غیاث اللغات) ، جمع واژۀ قران. رجوع به قران شود، علم قرانات، علمی است که بحث میکند از احکام جاریۀ در این عالم بسبب قران همه سیاره یا بعض آن در درجۀ واحد از برج معین. رجوع به قران و مقارنه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
ثمر درختی است به قدر فلفلی و در ترشی شبیه به زرشک و در افعال قریب بدان و شاید نوعی از آن باشد و اشتباه کرده کسی که آن را از زغال دانسته زیرا که زغال اسم فارسی قرانیا است به نون قبل از یاء مثناه تحتانیه. (مخزن الادویه). رجوع به قراقاط شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جمع واژۀ قرار و قراره. رجوع به همین مدخل ها شود، خوراکها و علوفه های سپاهیان. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قُ ؟)
دهی است از دهستان پیشخور، بخش رزن شهرستان همدان. واقع در 36000 گزی جنوب خاوری قصبۀ رزن کنار راه مالرو قلقل آباد به ده دوان. موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل مالاریایی است. سکنۀ آن 148 تن میباشد. آب آن از قنات و محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
ابن سیورغتمش بن شاهرخ یکی از افراد خاندان تیموریان است که به سال 843 هجری قمری بر کابل و قندهار حکومت داشته است. (معجم الانساب چ زامباور ج 2 ص 403)
نام یکی از بنی اعمام چنگیز و جد امیرتیمور. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دهی است از دهستان بالا تجن بخش مرکزی شهرستان شاهی. واقع در 7000 گزی باختر شاهی. موقع جغرافیایی آن دشت ومعتدل مرطوب مالاریائی است. سکنۀ آن 13890 تن میباشد. آب آن از نهر حبیب الله و چشمه سار و محصول آنجا برنج، غلات، پنبه، نیشکر، کنجد، کتان، مرکبات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان پارچه های ابریشمی و کرباس بافی است. دارای دبستان و کار خانه برنج کوبی است و راه فرعی از طریق حاجی کلاه و خرماکلا و ترکمن به شاهی دارد و راه قدیم شاه عباس شیرگاه به بابل از نزدیکی این آبادی میگذرد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
قضائی است درترکیه که قسمت جنوب غربی شبه جزیره ’قوجه ایلی’ را تشکیل میدهد. از مشرق به ککبوزه، از شمال به شیله، ازمغرب به قاضی کویی و از جنوب به دریای مرمره محدود است. این قضا 24 قریه دارد. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
فرات و دجله. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
کوه سیاه و قراطاق به طاء مهمله نیز آمده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
بصیغۀ تثنیه نام دو ستارۀ روشن در دوش اسد که آنها را زبرهالاسد گویند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قرشمال
تصویر قرشمال
بی حیا، بیشرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرابات
تصویر قرابات
جمع قرابه، از ریشه پارسی کراوه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراثاء
تصویر قراثاء
قراثا در فارسی فرخرما خرمای درشت و کشیده بهترین قسم خرماست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراداغ
تصویر قراداغ
ترکی سیاکوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراطاط
تصویر قراطاط
ترکی قره طاط بنگرید به قره طاط قره طاط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراطاق
تصویر قراطاق
ترکی سیاکوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراغاج
تصویر قراغاج
قره آغاج بنگرید به قره آغاج قراغاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراقاط
تصویر قراقاط
ترکی سیاه اخته از گیاهان، خسرودارو از گیاهان قره قاط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرانات
تصویر قرانات
جمع قرن، سده ها
فرهنگ لغت هوشیار
درختچه ایست از تیره پروانه واران با ارتفاع یک تا دو متر که در نواحی (بحر الروم مدیترانه) در آسیا (از جمله ایران) می روید. گلهایش زرد رنگ و میوه اش نیام و قوسی شکل بدرازای 10 تا 15 سانتیمتر است. از تمام قسمتهای این گیاه بویی نامطبوع استشمام می شود. از این گیاه آلکولوئیدی بنام آناژیرین استخراج می کنند که مصرف دارویی دارد. برگها و دانه این گیاه فراوان می روید اناغورس خرنوب الخنزیر خرنوب الکلاب حب الکلی ام الکلب جرود عجب ینبوت شوکه شهبا خرنوب نبطی دموز دیکنی اشبینه قزقونه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراتان
تصویر فراتان
از ریشه پارسی فرات و اروند (دجله دیگلت و دیگتل تیگرا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرارات
تصویر قرارات
خوراک سپاه
فرهنگ لغت هوشیار
کشنده، قاتل
دیکشنری عربی به فارسی