جدول جو
جدول جو

معنی قرائب - جستجوی لغت در جدول جو

قرائب(قَ ءِ)
جمع واژۀ قریبه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قریبه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قرائت
تصویر قرائت
خواندن چیزی با صدای بلند مثلاً قرائت متن بیانیه به پایان رسید، تاویل، تفسیر از دین، علم به درست خواندن قرآن کریم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترائب
تصویر ترائب
استخوان های سینه، جناغ سینه
فرهنگ فارسی عمید
(قَ ءِ)
جمع واژۀ قریحه، اول آبی که از چاه برآید. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به قریحه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
دهی است از دهستان دشت بخش سلوانا شهرستان ارومیه. واقع در 9هزارگزی شمال باختری سلوانا و 5هزارگزی شمال راه ارابه رو جرمی بدکار به ارومیه. موقع جغرافیایی آن دامنه، باطلاق و سردسیرو هوای آن سالم است. سکنۀ آن 83 تن میباشد. آب آن از چشمه و باطلاق و محصول آنجا غلات، توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قَرْ را)
قرآن خوانی. قرائت قرآن. قرآن به قرائت خواندن:
فتادم در میان دردنوشان
نهادم زهد و قرائی ز سر باز.
عطار.
نمی ترسم که همچون خودنمایان
اسیر بند قرائی بباشم
اگر در جمع قرایان نشینم
ز سر تا پای رعنائی بباشم.
عطار
لغت نامه دهخدا
(رِ)
خواندن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، خواندن قرآن. (منتهی الارب). تهانوی گوید: قرائت علمی است که در آن از صورتهای نظم کلام خدای تعالی از جهت وجوه اختلافات متواتره بحث میکند و مبادی آن مقدمات تواتری است. قرائت نیز از علوم عربیت کمک میگیرد و غرض از این علم تحصیل ملکۀ ضبط اختلافات متواتره و فایدۀ این علم حفظ کلام خدا است تا تحریف و تغییر در آن راه نیابد و چه بسا در علم قرائت ازصورتهای نظم کلام خدای از جهت اختلافات غیر متواتره که به حد شهرت رسیده است نیز بحث میکند و مبادی آن مقدماتی است که مشهور است و یا از آحادی که به آنان وثوق هست روایت شده، صاحب مفتاح السعاده چنین گفته است. جعبری در شرح شاطبیه گوید که قراء اصطلاحاً قرائت رابه نام امام و روایت از وی و طریق اخذ از راوی مینامند مثلاً میگویند قرائت نافع، روایت قالون، طریق ابونشیط، تا منشاء اختلاف دانسته شود و چنانکه برای هر امامی رواتی است برای هر راوی نیز طریقی است. ابن جزری در ’نشر’ گوید: نخستین امام معتبری که قرائت ها را در کتاب گرد آورد ابوعبید قاسم بن سلام بود و تصور میکنم قرائت ها را در بیست و پنج قرائت (با قراء سبعه) ضبط کرده است. وی به سال 224 هجری قمری وفات یافت. (از کشف الظنون). قرائت علمی است که از چگونگی نطق به الفاظ قرآن بحث میکند و موضوع این علم قرآن است از حیث اینکه چگونه قرائت شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(قَ ءِ)
جمع واژۀ قرینه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، و نیز آنچه برای انسان حاصل میشود از آثار و علامات تا قطع کند بر صحت حقانیت مطلبی یا بر سقم و بطلان آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ ءِ)
امیر قرائن، امیری از امرای پرویز و حاکم ملک روم بود چون دولت ساسانیان روی در انحطاط نهاد او طمع درملک کرد و به تغلب و استیلاء پادشاه شد، مدت دو سال حکم کرد. ارکان دولت با او درنساختند و در شکارگاه بر دست امیری کشته شد. (تاریخ گزیده چ لندن ص 123)
لغت نامه دهخدا
(قَ ءِ)
جمع واژۀ قریثاء. (ناظم الاطباء). رجوع به قریثاء شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ءِ)
استخوانهای سینه، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). استخوانهای سینه، و این جمع تریبه است و مجازاً بمعنی سینه آید. (غیاث اللغات). جمع واژۀ تریبه. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (اقرب الموارد) (دهار) (المنجد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : یخرج من بین الصلب و الترائب. (قرآن 86 / 7).
معنبرذوائب معقدعقائص
مسلسل عذایر سجنجل ترائب.
نصراﷲ غزنوی.
از ترائب و بطن فاطمۀ زهرا (ع) امام حسن و امام حسین (ع) و محسن سقط و زینب کبری و ام کلثوم کبری. (تاریخ قم ص 198) ، جای قلاده از سینه، یا آنچه نزدیک دو ترقوه بود از آن، یا مابین دو پستان و دو ترقوه، یا چهار دنده است از جانب راست سینه و چهار دنده از جانب چپ آن، یا دو دست و دو پا و دو چشم. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ طَ)
قرائه. رجوع به قرائه شود. خواندن، خواندن قرآن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ هَِ)
جمع واژۀ قرهب. گاوان کلانسال. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قُ طِ)
بسیار برنده. (منتهی الأرب). قطّاع. (اقرب الموارد) ، شمشیر برنده و جز آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ ضِ)
آنکه هر چه بیابد بخورد و چیزی نگذارد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، قراضب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ شِ)
جمع واژۀ قرشب ّ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قرشب شود
لغت نامه دهخدا
(قَ ءِ)
جمع واژۀ قصیبه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). به معنی دسته موی پیچیده. (آنندراج). رجوع به قصیبه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ ءِ)
علی الجمع شهری است به یمن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ ءِ)
جمع واژۀ خربه. رجوع به خربه در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ ءِ)
جمع واژۀ حریبه. حریبهالرجل، مال مسلوبۀ مرد یا مال که بدان زندگانی نماید. (منتهی الارب) : مردان از کار بازماندندو اموال و خزاین و حرائب و مراکب و رکائب و سلاحها سپری شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هجری قمری ص 56)
لغت نامه دهخدا
(اَ ءِ)
جمع واژۀ ارب. حاجتها. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(غَ ءِ)
جمع واژۀ غریبه. زنانی که دور از وطن باشند. (از اقرب الموارد) ، دوران. مقابل قرائب، چیزهای نو و نادر. (آنندراج). چیزهای عجیب و شگفت آور و غیر مأنوس: پس از نماز پیشین از کار علف فارغ شدیم، امیر به خنده میگفت این حدیث برطریق غرائب و عجائب. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 622). شهری دید از غرائب مبانی و عجائب مغانی. (ترجمه تاریخ یمینی 1272 هجری قمری ص 412). پسر گفت ای پدر فوائد سفر بسیار است از نزهت خاطر... وشنیدن غرائب. (گلستان سعدی). رجوع به غریبه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قراهب
تصویر قراهب
جمع قرهب، پیره گاوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرائت
تصویر قرائت
خواندن قرآن
فرهنگ لغت هوشیار
قرایح درفارسی، جمع قریحه، وروم ها طبیعت طبع، ادراک اندر یافت، طبع شعر و نویسندگی: تا کسوتی زیبنده از دست باف قریحه خویش درو پوشم، جمع قرایح (قرائح) قریحه خراشیدن، بقریحه خود فشار آوردن: متکلفی خاطر رنجانیده است و قریحت خراشیده
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قرینه، آنچه برای انسان حاصل میشود از آثار و علامات تا قطع بر صحت حقانیت مطلبی یا بر سقم و بطلان آن، شواهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرائی
تصویر قرائی
قرائت قرآن قرآن خوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصائب
تصویر قصائب
جمع قصیبه، گیسوان پیچیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرائب
تصویر غرائب
زنانی که دور از وطن باشند چیزهای عجیب و شگفت آور و غیر مانوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضرائب
تصویر ضرائب
جمع ضریب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترائب
تصویر ترائب
استخوانهای سینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرائب
تصویر خرائب
ویرانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارائب
تصویر ارائب
خرگوشها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرائت
تصویر قرائت
((قَ ئَ))
خواندن کتاب و غیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قرائت
تصویر قرائت
خواندن
فرهنگ واژه فارسی سره