جدول جو
جدول جو

معنی قحیف - جستجوی لغت در جدول جو

قحیف
(قُ حَ)
ابن عمیر بن سلیم ندی از شاعران است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لحیف
تصویر لحیف
لحاف، روانداز ضخیم آکنده از پشم یا پنبه به شکل مستطیل که هنگام خوابیدن برای گرم نگه داشتن بر روی خود می اندازند، دواج، برای مثال پذیره شده شورش جنگ را / لحیفی برافکنده شبرنگ را (نظامی۵ - ۹۷۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نحیف
تصویر نحیف
لاغر، نزار
فرهنگ فارسی عمید
(قَ)
مرد شکیبا بر قوت روزگذار و بر خرقۀ کهنۀ چرکن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زُ حَ)
کوهیست. (منتهی الارب) (ترجمه قاموس). اصمعی گوید، زحیف کوهیست. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نیک خشک و سخت: عام قحیط، سال نیک خشک و سخت. ضرب قحیط، زدن سخت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قحف. (منتهی الارب). رجوع به قحف شود، کفلیزها. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
برندۀ همه چیز. گویند:سیل قحاف، توجبه که همه را برد. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
ابر که در پیش چشم پیدا و نمایان گردد، دور. (منتهی الارب) (آنندراج) : منزل قذیف، منزل دور. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
باریک و تنک و نحیف. ج، قضفان، قضاف. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
آواز آسیا. (منتهی الارب). آواز آسیا گاهی که بگردد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ ظَ)
بطنی است از مراد که بیشترآنان به مصر آمدند و به قظیفی معروفند. (اللباب)
لغت نامه دهخدا
(قَ فَ)
شهری است به بحرین که اینک بزرگترین شهر آن ناحیه است. (منتهی الارب) (معجم البلدان). شهری است در ناحیۀ احساء که قرمطیان بر آن مستولی شدند. (اللباب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
گیاه خشک. سبزی نیکو خشک. (منتهی الارب). یبیس احرار البقول و ذکورها. (اقرب الموارد) ، تره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِلْ یَ)
شترمادۀ بزرگ اندام. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
خم که گل از سرش برداشته باشند، خنور خرما و غلاف آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). جای خرما. (مهذب الاسماء). قلیفه بهمین معنی است. ج، قلف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، میوۀ خشک، خرمای دریائی که پوست آن کنده شود، مایقلف من الخبز، ای یقشر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
پی شناس. رجوع به قائف شود
لغت نامه دهخدا
(زُ حَ)
مصغر زحف (لشکر گران). رجوع به معجم البلدان و زحف در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تحوف. (قطر المحیط). کم کردن چیزی از کرانۀ چیزی. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
جمع واژۀ صحیفه. (منتهی الارب). روی زمین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
بی باران: بلد احیف، شهر بی باران.
لغت نامه دهخدا
(لِ)
ممالۀ لحاف. رجوع به لحاف شود:
لحیفی برافکند بر پشت بور
درآمد بزین آن تن پیل زور.
نظامی.
پذیره شده شورش جنگ را
لحیفی برافکند شبرنگ را.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از تحیف
تصویر تحیف
از کناره کاستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نحیف
تصویر نحیف
لاغر، تکیده، مرد عاجز، نزار
فرهنگ لغت هوشیار
نام اسپ پیامبر ص در هیچ یک از واژه نامه های تازه در دسترس دیده نشد در یکی از فرهنگ های فارسی ممال لحاف دانسته شده دواج پوشش ستور لحاف: پذیره شده شورش جنگ را لحیفی برافکند شبرنگ را (نظامی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنیف
تصویر قنیف
کم خوراک کم خوار: مرد، کم موی مرد، ابر پر بار، پاسی ازشب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلیف
تصویر قلیف
خم خرما، خم بازشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قضیف
تصویر قضیف
لاغر تکیده: مرد، سست نازک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قایف
تصویر قایف
قیافه شناس، پی شناس پی بر، جمع قافه قایفین (قائفین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قذیف
تصویر قذیف
پرتابیده پرتاب شده، پرتابنده پرتاب کننده، دشنام دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قحاف
تصویر قحاف
تند لور تندابه سخت نوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قحیط
تصویر قحیط
خشک شده، غاز زده خشکی زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صحیف
تصویر صحیف
روی زمین، نامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نحیف
تصویر نحیف
((نَ))
لاغر، نزار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قایف
تصویر قایف
((یِ))
قیافه شناس، پی شناس، پی بر، جمع قافه، قایفین (قائفین)
فرهنگ فارسی معین