جدول جو
جدول جو

معنی قحوف - جستجوی لغت در جدول جو

قحوف
(قُ)
جمع واژۀ قحف. (منتهی الارب). رجوع به قحف شود، کفلیزها. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قطوف
تصویر قطوف
قطف ها، چیدن میوه ها، جمع واژۀ قطف
فرهنگ فارسی عمید
(قَ)
مرد بسیار ستم دار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مرد بسیار ستمکار. (آنندراج) ، نافرمان. از حد گذرنده، سخت جنگ کننده. (منتهی الارب) (آنندراج). الحراب. (اقرب الموارد). ج، قرف. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
بر استخوان خشک گردیدن پوست. (منتهی الارب). خشک شدن پوست بر استخوان. (آنندراج). گویند: قحل قحولاً و قحل قحولاً. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
خشک گردیدن سال و بازایستادن باران و تری از هوا. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
کمیز انداختن سگ. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مرده وار برافتادن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
برندۀ همه چیز. گویند:سیل قحاف، توجبه که همه را برد. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نیک دوردست. (منتهی الارب) (آنندراج) ، دوراندازندۀ مردم. گویند: بلد قذوف، شهری که جهت دوری خود دور اندازد مردم را. دوراندازندۀمردم. گویند: نوی قذوف و تیه قذوف. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قطف، به معنی خوشۀ انگور، جمع واژۀ قطف. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قطف شود
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ)
اقامت کردن در اکل و شرب. (منتهی الارب). الاقامه فی الاکل و الشرب. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
پیر فرتوت، محالهٌ قحوم ٌ، چرخ زودروان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
تنگ گام. آهسته رو. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : دابه قطوف، ستور تنگ گام آهسته رو. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نام اسب جابر بن مالک شمخی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَدد)
به معنی قطاف. (اقرب الموارد). رجوع به قطاف شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رَ سَ)
خشک شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). خشک شدن چنانکه در گیاه و جامه. (اقرب الموارد) ، برخاستن موی بر تن از ترس، سیم دزدیدن میان انگشتان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
اعضاء. کحف واحد آن است. (منتهی الارب). اعضاء و هی القحوف. (از اقرب الموارد). رجوع به کحف شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
خویشتن را بناگاه در کاری افکندن بی اندیشه. (منتهی الارب) (آنندراج). اقتحام
لغت نامه دهخدا
(زَ)
شتر مادۀ سپل کشان رونده از ماندگی. و بدین معنی آید، زاحفه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ترجمه قاموس). اشتری که پای خود را بر زمین کشد در وقت رفتار. (کنزاللغه)
لغت نامه دهخدا
(قُ حَ)
ابن عمیر بن سلیم ندی از شاعران است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
جمع واژۀ حقف. ریگهای تودۀ کژ. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
رجل مقحوف، مرد کاسۀ سربریده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَوْ وَ)
گردگرفته: محوف به الوان نعمتهای گزین. (ترجمه محاسن اصفهان ص 26)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کج شدن، نشستن آهودر حقف یا کج نشستن آن مانند حقف. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از کنارۀ چیزی بکاستن. (تاج المصادر بیهقی). از کنارۀ چیزی کم کردن. (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تنقص چیزی. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
فربه و بسیار پیه. مذکر و مؤنث در وی یکسانست. (منتهی الارب) ، دلو سحوف: دلوی که بر گیردو بر دارد آنچه آب در چاه باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، ناقۀ دراز سر پستان و تنگ سوراخ پستان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، ناقه ای که سپل خود را بر زمین کشد دررفتن، گوسپند که پشم شکم آن تنک باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، باران که زمین رندد در باریدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، صدای آسیا گاه که بگردد، صدای شیر گاه دوشیدن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قطوف
تصویر قطوف
جمع قطف، خراش ها جمع قطف خراشها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصوف
تصویر قصوف
باده گساری خوشگذرانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قحاف
تصویر قحاف
تند لور تندابه سخت نوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قحوط
تصویر قحوط
باران نیامدن، خشک شدن سال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قحول
تصویر قحول
پوست بر استخوان خشکیدن تکیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قحوم
تصویر قحوم
سالخورده: مرد کار بی اندیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحوف
تصویر سحوف
فربه پیه ناک مرد و زن
فرهنگ لغت هوشیار
کناره کاهی از کنار ه بریدن از کناره کاستن به کناره نرفتن (کناره حاشیه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زحوف
تصویر زحوف
مانده خسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قذوف
تصویر قذوف
شهر دور، دشت دور، دور افکن کمان
فرهنگ لغت هوشیار