جدول جو
جدول جو

معنی قحفزه - جستجوی لغت در جدول جو

قحفزه
(ذَهَْ وْ)
سخن درشت و سخت گفتن. گویند: قحفز له الکلام قحفزه، شتاب رفتن، نیکو و نرم پر کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). گویند. قحفز الحقیبه، نیکو و نرم پر کرد رفاده را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(قُحْ حا زَ)
دامی است که بدان مرغان را شکار کنند. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَذذ)
هر دو زانو و ران را به هم چسبانیدن و دستها گرد زانو حلقه کرده نشستن همچو کسی که به کاری فکر و اهتمام دارد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، به سخن ارادۀ دفع کسی کردن از خود. (منتهی الارب). گویند: قعفز له الکلام، اراد دفعه عن نفسه بتهدید. (اقرب الموارد) ، به گام تنگ و کوتاه رفتن. (منتهی الارب). گویند. قعفز فی المشی، مشی مشیاً ضیقاً. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِ زَ)
مؤنث قافز. جهنده. (منتهی الارب) : خیل قافزه، اسبان تیزرو که وقت دویدن برجهند. (منتهی الارب) (آنندراج). خیل قوافز نیز گویند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ فَ)
جمع واژۀ قحف. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ زَ)
یکی قفز. (اقرب الموارد). رجوع به قفز شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قحفره
تصویر قحفره
درستگویی، نرم روی
فرهنگ لغت هوشیار