جدول جو
جدول جو

معنی قحزان - جستجوی لغت در جدول جو

قحزان
(ذَ)
کمیز انداختن سگ. (منتهی الارب) (آنندراج). قحز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قازان
تصویر قازان
(پسرانه)
پادشاه مغولی ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از احزان
تصویر احزان
حزن ها، اندوه ها، دلتنگی ها، جمع واژۀ حزن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حزان
تصویر حزان
گوشه ای در دستگاه های سه گاه و چهارگاه
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
برجستن. (زوزنی). قفز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قفز شود
لغت نامه دهخدا
(حُزْ زا)
اصطلاح موسیقی است. رجوع به آهنگ شود، جمع واژۀ حزین
لغت نامه دهخدا
(حِ)
جمع واژۀ حزین
لغت نامه دهخدا
(حِ / حُزْ زا)
جمع واژۀ حزین. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
اندوهگین شدن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
اندوهناک. (منتهی الارب). محزون. حزین. حزنان. حزن. حزن (ح ز)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
دهی است از دهستان پائین ولایت بخش حومه شهرستان تربت حیدریه، سکنۀ آن 401 تن. آب آن از قنات. محصول آن غلات، پنبه و ابریشم. شغل اهالی آنجا زراعت و کرباس بافی است. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ قوز بمعنی ریگ توده، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، رجوع به قوز شود
لغت نامه دهخدا
(قَ زِ)
جمع واژۀ قحزنه. (منتهی الارب). رجوع به قحزنه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قفیز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قفیز شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
ابن عامر بن سالح پدر قبیله ای است. (منتهی الارب). قحطان بن عامر بن شالخ بن ارفخشدبن سام بن نوح. ریشه اعراب قحطانی و پدر خاندان حمیر و کهلان وتبابعه (شاهان یمن) (شاهان حیره) و غسانیان (شاهان شام) در جاهلیت است. علمای انساب وی را از نخستین مردان دستۀ دوم از دسته های سه گانه عرب (عاربه و متعربه و مستعربه) میشمارند. وگویند او در میان شاهان یمن و جزیره العرب نخستین کسی است که تاج بر سر نهاد. وی از ساکنان حضرموت بود پس به سرزمین صنعاء که در آن زمان خالی از آبادی و سکنه بود رفت و آنجا را آباد کرد. وی را که از اشراف قوم خود بود به شاهی برگزیدند و جماعتی گرد او فراهم آمدند. او به عراق حمله برد و با بعلوس پادشاه آشوریان جنگید و در خلال این جنگها مرد. تاریخ تولد و مرگ وی دانسته نیست. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 761). پشت چهارم ارفخشد فرزند سام بن نوح که عربان از دودۀ اویند. مستوفی آرد: سام بن نوح به قول بعضی مورخان پیغمبر مرسل است اکثر انبیا و جمیع اهل ایران از تخم اویند. او را شش پسر بود، اول ارفخشد و از نسل او چهارم پشت به قحطان و قالغ رسید. قوم عجم از تخم قالغاند و اکثر عرب قحطیانند (ظ. قحطانیان) و زبان عربی از یعرب بن قحطان است و قحطان را نام قحطان بود بسبب آنکه در سالهای سخت سخا کردی و مردم را از تنگی برهانیدی، در حق او گفته اند و یقحط القحوط و یطردها بسخائه، یعنی وی با بخشش و سخای خود قحطی ها را از میان ببرد و قحطان اسم علم او شد. (تاریخ گزیده چ لندن ج یکم ص 27)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
بابونه. (منتهی الارب) (آنندراج). اقحوان. ج، اقاحی و اقاح. مصغر آن اقیحی. (آنندراج). گیاهی است که شکوفۀ آن سفید است و برگهای شکوفۀ آن ریز و سفید مانند دندان است که دندان را بدان تشبیه کنند. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
پایتخت جمهوری تاتاریا است، این شهر مرکز مهمی برای تجارت و ارتباطات است، و در سابق مرکز فرهنگ اسلامی در روسیه بوده است، (الموسوعه العربیه ص 571)، رجوع به غازان شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حزن. غمان. هموم. اندهان. اندوهها:
بحدیثی که شبی کرد همی پیش ملک
عالمی را برهانید ز بند احزان.
فرخی.
بر جهان چند گونه نیرنگ است
بر ملک چند نوع احزانست.
مسعودسعد.
یعقوب دلم ندیم احزان
یوسف صفتم مقیم زندان.
خاقانی.
الوداع ای کعبه کاینک هفته ای درخدمتت
عیش خوابی بوده و تعبیرش اخزان آمده.
خاقانی.
در اکباد موالیان نقوب احزان و اشجان همی برگشاد. (ترجمه تاریخ یمینی). انواع ضعف و احزان در ضمایر و سرائر ایشان متمکن گشت. (ترجمه تاریخ یمینی) ، پنجمین پادشاه یهود، پسر یورامک. آنگاه که پدر او بمرد، وی بیست ودو سال داشت و بجای پدر نشست و با آرامیان محاربه کرد. (قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
(ظَ فَ)
اندوهگین کردن. اندوهگن کردن. (تاج المصادر) ، احزیزاء طائر، ترنجانیدن بازوها را و جدا شدن از بیضه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نامی از نامهای مردان عرب است. از اعلام است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از احزان
تصویر احزان
جمع حزن، اندوه ومصیبت ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قحوان
تصویر قحوان
بابونه از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احزان
تصویر احزان
جمع حزن و حزن، غم ها و اندوه ها
فرهنگ فارسی معین