جدول جو
جدول جو

معنی قحازه - جستجوی لغت در جدول جو

قحازه
(قُحْ حا زَ)
دامی است که بدان مرغان را شکار کنند. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(ذَهَْ وْ)
سخن درشت و سخت گفتن. گویند: قحفز له الکلام قحفزه، شتاب رفتن، نیکو و نرم پر کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). گویند. قحفز الحقیبه، نیکو و نرم پر کرد رفاده را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ)
کلان سالی. قحومه. (منتهی الارب) (آنندراج). و این هر دو اسم مصدر است بدون فعل. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قُ فَ)
هرچه که میبری آن را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ فَ)
ابن عامر بن سعد از بنی شهران ابن خثعم از قحطان است. اسماء بنت عمیس صحابی از دودمان او است. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 791)
لغت نامه دهخدا
(قَ زِ)
جمع واژۀ قحزنه. (منتهی الارب). رجوع به قحزنه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
کلان سالی و فرتوت شدگی. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قُ دَ)
نام قبیله ای است و از آن قبیله است مادر یزید بن قحادیه که یکی از فارسان بنی یربوع است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
ساده و بی آمیغ گردیدن، فربه و پرمغز شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ زَ)
مرد سبک عقل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَفْ فا زَ)
زن، به خاطر اندک بودن استقرار وی. (اقرب الموارد) ، دست موزه. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
حزاز. جهد تمام کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
عنان دراز و بلند جهه کشیدن اسب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
بیمارئی است گوسفند را، سرفۀ شتر. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا