جدول جو
جدول جو

معنی قحاحه - جستجوی لغت در جدول جو

قحاحه
(ذَ)
ساده و بی آمیغ گردیدن، فربه و پرمغز شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(قُ فَ)
ابن عامر بن سعد از بنی شهران ابن خثعم از قحطان است. اسماء بنت عمیس صحابی از دودمان او است. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 791)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
گشادگی میان سرای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، قوح. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
نام موضعی است نزدیک مدینه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). منزلی است میان راه مکه و مدینه که میان عثبانه و هبط العرج قرار دارد. (از نزهه القلوب ج 3 ص 170)
لغت نامه دهخدا
(نَ حَ)
شکیبائی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). صبر. (اقرب الموارد). جوانمردی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سخاء. (اقرب الموارد) ، زفتی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بخل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُنْ نا حَ)
نوعی از کلید کج و دراز. (آنندراج) (منتهی الارب). مفتاح معوج طویل. (اقرب الموارد) ، هر چوبی که آن را زیر چوب دیگری داخل کنی تا آن را بحرکت درآوری. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ ثَ)
سخت گردیدن. قسوحه. گویند: قسح الشی ٔ قساحهً و قسوحه، تافتن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قسوحه شود. گویند: قسح الحبل، فتله. (اقرب الموارد) ، بسیار شدن انتشار نره. گویند: قسح الرجل، بسیار شد انتشار نرۀ او. (منتهی الارب). بسیار شدن نعوظ نره. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ دَ)
نام قبیله ای است و از آن قبیله است مادر یزید بن قحادیه که یکی از فارسان بنی یربوع است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
کلان سالی و فرتوت شدگی. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قُحْ حا زَ)
دامی است که بدان مرغان را شکار کنند. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قُ فَ)
هرچه که میبری آن را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ)
کلان سالی. قحومه. (منتهی الارب) (آنندراج). و این هر دو اسم مصدر است بدون فعل. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ذُ)
گردیدن آواز درگلو و خندۀ کبی. (منتهی الارب) (آنندراج). قهقهه
لغت نامه دهخدا
(ذُ لَ)
قحاحه. (منتهی الارب). ساده و بی آمیغ گردیدن، فربه و پرمغز شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). گویند: قح ّ قحوحه و قحاحه، ساده و بی آمیغ گردید و فربه و پرمغز شد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَدْ دا حَ)
سنگ یا چوب آتش زنه. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قِ حَ)
کاسه گری. (منتهی الارب) (آنندراج). قدح ساختن. صناعت قدح. (النقود العربیه ص 39)
لغت نامه دهخدا
(سَحْ حا حَ)
مؤنث سحّاح. (منتهی الارب) : عین سحاحه، اشک ریزنده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
سادۀ بی آمیغ. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). رجل قحاح، مرد سادۀ بی آمیغ، اصل کار و خالص و بی آمیغ آن. (آنندراج). رجوع به قح شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سحاحه
تصویر سحاحه
مونث سحاح اشک ریز چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قحقحه
تصویر قحقحه
خنده کپی میمون، گردیدن آواز در گلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قحاح
تصویر قحاح
ناب بی آلایش بی آک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قداحه
تصویر قداحه
مونث قداح و فندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قباحه
تصویر قباحه
زشتی، رسوایی
فرهنگ لغت هوشیار