جدول جو
جدول جو

معنی قثوی - جستجوی لغت در جدول جو

قثوی
(قَ وا)
فراهم آمدگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قوی
تصویر قوی
توانا، نیرومند، زورمند، زیاد، موثق، استوار، موثر، سخت، مطمئن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوی
تصویر قوی
املای دیگر واژۀ قوا، نیرو ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قروی
تصویر قروی
ساکن قریه
فرهنگ فارسی عمید
(قَ وا)
استقامت. (منتهی الارب) (آنندراج). پایداری. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَثْ وا)
مقامگاه. (دهار). منزل و جای باش. ج، مثاوی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جای آرام و قرارگاه. ج، مثاوی. (آنندراج). منزل. یقال: نزلوا مثوی مبارکاً، ای منزلاً. ج، مثاوی. (محیط المحیط). اقامت. جای. منزل. مقام: سقی اﷲ ثراه و جعل الجنه مثواه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : سنلقی فی قلوب الذین کفروا الرعب بما اشرکوا باﷲ ما لم ینزل به سلطاناً و مأویهم النار و بئس مثوی الظالمین. (قرآن 151/3). فأدخلوا ابواب جهنم خالدین فیها فلبئس مثوی المتکبرین. (قرآن 29/16). برادر کامکار را از مثوی و مواسات خویش محروم واز فقدان صحبت والفت خود در هر صباح و مساء مغموم ساخت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 456).
پس شدم با او به چارم آسمان
مرکز و مثوای خورشید جهان.
مولوی.
- ابوالمثوی، میزبان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
- ، مهمان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- ام المثوی، زن میزبان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
- طاب مثواه، جمله ای است دعائی، پاکیزه باد مقام و آرامگاه وی.
- مثوی ساختن، منزل کردن. اقامت کردن: روزی چند در این جنه المأوی مقر و مثوی سازیم. (مقامات حمیدی).
، پناهگاه. مأوی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَثْ وی ی)
مدفون و دفن شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُثْ)
نام نیزۀ آن حضرت صلی اﷲ علیه و آله. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَثْ ثَ)
منسوب است به کثه که از قراء بخاراست. (الانساب سمعانی). کثّه از قراء بخارا و نسبت به آن کثّوی ّ است و ابواحمد کثوی که ابوبکر القفال الشائی روایت دارد به آنجامنسوب است. (از معجم البلدان). رجوع به کثّی شود
لغت نامه دهخدا
(قَ نَ وی ی)
نسبت است به قناه بمعنی نیزه. گروهی از محدثان به این نام مشهورند. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(قُصْ وی ی)
نسبت است به قصی ّ. (منتهی الارب). رجوع به قصی ّ شود
لغت نامه دهخدا
(لِ ثَ وی ی)
منسوب به لثه: ظاء از حروف لثوی است
لغت نامه دهخدا
(قِ وَل ل)
مرد فروماندۀ سست فروهشته گوشت، گنگلاج، خوشۀ ستبر خرمابن، پارۀ بزرگ از گوشت و از استخوان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مهمان کسی شدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) : تثویته، مهمان او شدم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
مرد بسیارخیر، گردآورندۀ عیال، فراهم آورندۀ نیکی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مونث اقصی دور کرانه دور مونث اقصی. یا غایت قصوی. دورترین غایت مقصود نهایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوی
تصویر قوی
زورمند، توانا، محکم، استوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قثوم
تصویر قثوم
بخشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاوی
تصویر قاوی
گیرنده، جای تهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثوی
تصویر ثوی
هم آوای غنی مهمانسرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قروی
تصویر قروی
از ریشه سریانی روستایی ده نشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لثوی
تصویر لثوی
ژمیک بجیک منسوب به لثه: ظاء از حروف لثوی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تثوی
تصویر تثوی
مهمان کسی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
مان جای گاه جای آرام نام نیزه پیامبر اسلام (ص) جزای نیک دهنده، عطا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثوی
تصویر مثوی
((مَ وا))
منزل، مکان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قوی
تصویر قوی
((قَ یّ))
نیرومند، سخت، محکم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قوی
تصویر قوی
نیرومند، زورمند
فرهنگ واژه فارسی سره
ماوا، مکان، مثوا، منزل، آرامگاه، خاکجا، قبر، گور، مزار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از قوی
تصویر قوی
Brawny, Forceful, Formidable, Potent, Powerful, Robustly, Strong
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از قوی
تصویر قوی
musculoso, vigoroso, formidável, potente, poderoso, de forma robusta, forte
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از قوی
تصویر قوی
мускулистый , сильный , грозный , мощный , крепко
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از قوی
تصویر قوی
kräftig, kraftvoll, furchterregend, potent, mächtig, robust, stark
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از قوی
تصویر قوی
muskularny, siłowy, straszny, potężny, mocno, silny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از قوی
تصویر قوی
мускулистий , потужний , грізний , міцно , сильний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از قوی
تصویر قوی
musculoso, enérgico, formidable, potente, poderoso, de manera robusta, fuerte
دیکشنری فارسی به اسپانیایی