جدول جو
جدول جو

معنی قتنده - جستجوی لغت در جدول جو

قتنده
(قُ)
شهری است به اندلس. (منتهی الارب) (معجم البلدان). سرحد سرقسطه و بدان جا وقعۀ میان مسلمین و فرنگیان بوده است. (معجم البلدان). رجوع به اسپانیا شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تنده
تصویر تنده
غنچه، برگی که تازه از بغل شاخۀ درخت روییده باشد، سر از خاک درآوردن گیاه، تنزه، تژ، تز، تژه، تیج
سراشیبی
فرهنگ فارسی عمید
مشغول و درکار، و تن بکار داده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ)
قند. (منتهی الارب). نبات. (ناظم الاطباء). رجوع به قند شود.
- قنده الرقاع، نوعی از خرماست. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). نوعی از ثمر است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قَ تِ دَ)
ابل ٌ قتده، شتران دردگین شکم از خوردن قتاد. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به قتادی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ)
قریۀ بزرگی است از صعید ادنی بر جانب غربی نیل. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ / دِ)
هستۀ زردآلو و مانند آن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، هستۀ شیرین کردۀ زردآلوی تلخ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تُ دَ / دِ)
چیزی باشد که مانند غنچه مرتبۀ اول از درخت سر زند و بعد از آن برگ از میان آن برآید. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از فرهنگ رشیدی) (از فرهنگ جهانگیری). غنچه که از او برگ بیرون آید. (شرفنامۀ منیری). غنچه و چیزی غنچه مانند که ابتدا از شاخۀ درخت سر زند و سپس برگ یا شکوفه از میان آن برآید. (ناظم الاطباء). چه هرگاه از درخت آن ظاهر شد گویند تندید، و تندیدن مصدر آن است یعنی سر زدن غنچه و شکوفه وبرگ از درخت. (انجمن آرا) (آنندراج). و سر برزدن آنرا تندیدن گویند، و تندید یعنی تند شد و درخت غنچه برآورد. (فرهنگ رشیدی). بدین معنی بجای دال ابجد زای هوز هم آمده است. (برهان). و رجوع به تنزه و تندیدن شود، زنبور سرخ را نیز گویند. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). زنبور سبز (؟). (ناظم الاطباء) ، جوزق، هر جای بلند و سراشیب. (ناظم الاطباء). سرازیری. سراشیبی بسیارتند کوه. دامنۀ پرنشیب کوه. (فرهنگ فارسی معین).
سراشیبی و سخت سراشیب. قسمت نشیب راهی.
- تندۀ کوه، آنجای که کوه سخت سراشیب است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ)
نام اسب بکر بن وائل و آن مادر ریم است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ)
ابن مسلم حنفی در بزرگواری و کرامت از مشهوران عرب است که به او در بخشش و جود مثل زده میشود. وی به غیث الضریک یا غیث الفقیر نامیده میشد ومیگفتند: ’هو اقری من غیث الضریک’. (ذیل المنجد)
ابن ادریس رئیس و مؤسس دودمان اشراف مکه است. وی به سال 1806 میلادی مکه را گرفت و در شهرهای میان ینبع و حدود مدینه و نجد و یمن حکومت کرد. (ذیل المنجد)
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ)
یک درخت قتاد. (منتهی الارب). رجوع به قتاد شود
لغت نامه دهخدا
(قِ رَ دَ)
بسیار. گویند: علیه قترده مال، بر وی مال بسیار است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تنده
تصویر تنده
سرازیر، سراشیب غنچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قترده
تصویر قترده
توانگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قتاده
تصویر قتاده
یک گون واحد قتاد یک دانه قتاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنده
تصویر تنده
((تُ دِ))
سرازیری، سراشیبی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنده
تصویر تنده
((تُ دَ))
برگ نورسته، غنچه
فرهنگ فارسی معین
آن مقدار، آن اندازه، اشاره به دور
فرهنگ گویش مازندرانی
سراشیبی بسیار تند، جوانه، جوانه ی درخت، زخم دانه ریز، کورک زخم کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی