جدول جو
جدول جو

معنی قبیطاء - جستجوی لغت در جدول جو

قبیطاء(قُ بَ)
شکرینه. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به قباط و قبیط و قبیطی و قبیده و قبیته شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ایطاء
تصویر ایطاء
در قافیه تکرار کردن قافیه های شعر در لفظ و معنی که از عیوب قافیه است، پایمال کردن
ایطای خفی: تکرار کردن قافیه های شعر به طوری که ظاهر نباشد مانند دانا و بینا، آب و گلاب، شاخسار و کوهسار
ایطای جلی: تکرار کردن قافیه های شعر به طوری که ظاهر باشد مانند دردمند و نیازمند، ستمگر و افسون گر، سیمین و زرین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیطار
تصویر بیطار
دام پزشک، پزشکی که بیماری جانوران، به ویژه چهارپایان را درمان می کند و برای این کار دورۀ دانشگاهی دیده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قیطان
تصویر قیطان
رشتۀ باریکی که از ابریشم می بافند
فرهنگ فارسی عمید
(قُ وَ)
مصغر قوباء. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قوباء شود
لغت نامه دهخدا
(ضِن ن)
خرامیدن و دست اندازان رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). تبختر و خرامانی و دست اندازان رفتن. (ناظم الاطباء). مطیطی (م ط طا) . رفتن با تبختر و دست اندازان. (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
میان ناف و زهار، و یا میان سینه و زهار، و یا پوستکی است تنک میان آنها. (از منتهی الارب). مریداء پوست مابین ناف و زهار. (مرصع). پوستگی تنک از ناف تا زهار در اندرون شکم. حوصله، و آن فرود ناف است تا عانه، سوراخی است که روده های خایگان از آن در کیسۀ خایه ریزد. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، دو رگ است که وقت بانگ برآید و متنفخ گردد. (منتهی الارب). دو رگ است که شخص بانگ برآرنده بر آنها تکیه می کند. (از اقرب الموارد) ، تهی جای لب زیرین و بروت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آنچه گرداگرد ریش بچه باشد، بغل. (منتهی الارب). ابط و زیر بغل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سُ وَ)
شوربایی که در آن آب و پیاز و دیگر دیگ افزار آن زائد باشد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُ رَ)
نوعی از آش مانند حریره. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
موضعی است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کُ بَ)
کبد. کبد. کبداء. کبیداه. میانۀ آسمان. (منتهی الارب). وسط آسمان. (از اقرب الموارد). و رجوع به کبد و کبداء و کبیداه شود
لغت نامه دهخدا
(نُ بَ)
کوهی است در راه مکه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
مثنی، شهری است به صعید اوسط. (منتهی الارب). شهری است در صعید مصر (192، 11) که در 1720 میلادی مجرای نیل را از آن برگرداندند و در نتیجه پس از آنکه یکی از مراکز مهم مصر بشمار میرفت، به شهر کوچکی تنزل یافت. (از اعلام المنجد). و صاحب نخبهالدهر آرد: ناحیۀ اشمونین دارای 120 قریه است و منیه بن خصیب که در ساحل نیل است، از توابع آن است. (از نخبه الدهر دمشقی ص 234). و صاحب قاموس الاعلام آرد: قصبه ای است در ولایت منیۀ صعید مصر که در 292هزارگزی جنوب قاهره و 36هزارگزی منیه واقع است. این قصبه در محل اجتماع شعبه ای از رود نیل بنام بحر یوسف وکانالی میباشد که مسافت آن از مجرای نیل دو ساعت است همچنین قصبۀ مزبور در کنار خطآهن است. جمعیت آن 5000 تن است. شهرک مزبور بر روی خرابه های شهر قدیمی بزرگی است که رومیان آن را هرموپولیس مانیا (مدینۀ هرمس کبیر) می نامیدند و آثار باستانی فراوانی دارد. پس از اسلام نیز اهمیت فراوانی داشته است و جمعی از مشاهیر از آن برخاسته اند در گذشته قالیهای سرخ فام بسیارزیبا و دلکش در آن می بافته اند و در جوار آن اسب و استر و خر پرورش می یافته است. و رجوع به اشمون شود
لغت نامه دهخدا
(غُ بَ)
رجوع به غبیرا شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومه شهرستان مهاباد، سکنۀ آن 133 تن، آب آن از رود خانه مهاباد، محصول آن غلات، چغندر، توتون و حبوب، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نوعی از خرمای شیرین و خوشمزه. تمر و بسرقریثاء. (منتهی الارب) (آنندراج) : القریثاء و القراثاء اطیب التمر بسراً و تمره اسود. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ناکس، (آنندراج)، بنوقابیاء، گردآیندگان در میکده، (منتهی الارب) (آنندراج)، هم پیاله، سبوکشان خمخانه: تلمیذش با ابوعلی بنوقابیا، (درۀ نادره چ شهیدی ص 23)
لغت نامه دهخدا
(صُبَ)
موضعی است نزدیک طلح از رمل که آن را درایام عرب ذکری است. (معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ یِ)
جمع واژۀ بیّع
لغت نامه دهخدا
(اَ یِ / اَ)
جمع واژۀ بیّن
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
گام نزدیک نهادن در رفتار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نرم و شادان رفتن، بی آب و گیاه گردیدن جای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بی آب و گیاه و مردم شدن مکان. (از اقرب الموارد) ، از اهل دورافتادن مرد بصحراء، بی طعام شدن. بی نان و خورش گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گرسنه گشتن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، تهی شدن تن از گوشت و سر از موی. (از اقرب الموارد) ، جایی را بی آب و گیاه و مردم یافتن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ)
حبنطاه. حبنطاه. زن کوتاه کلان شکم و زشت. رجوع شود به حبنطی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ طَ)
نوعی از خرما، یا آن شهریزاست، اتقوا القطیعاء، یعنی از انقطاع یکدیگر برحذر باشید. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
سنجد از گیاهان، می گاورس، چوبدانه، بارانک (گویش گرگان) از گیاهان پستنک، گیاهی است از تیره فرفیون که از عصاره آن ماده رنگینی جهت رنگ کردن پارچه ها به دست می آید و چون این ماده در برابر نور خورشید تغییر رنگ می دهد به نام تورنسل نیز معروف است نیل گیاه تورنسل. توضیح این تورنسل را با ماده ای که در شیمی به عنوان معرف رنگین به کار می برند نباید اشتباه کرد زیرا ماده اخیر را از یک نوع لیکن به نام روسلاتنکتوریا به دست می آورند، سنجد، شراب گاورس آب ارزن که مست می کند. یا غبیراء بری. تیس، یکی از گونه های درخت پستنک که شباهت کاملی بدرخت تیس دارد و در تداول اهالی گرگان و نور به نام بارانک خوانده می شود و در رامسر و شهسوار آن را گارن می نامند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیطاء
تصویر عیطاء
مونث اعیط: دراز گردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضبطاء
تصویر ضبطاء
برابر دست: زن زنی که بتواند با هر دو دست به گونه برابر کار کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبیطا
تصویر قبیطا
کبیتا قمیطا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سریطاء
تصویر سریطاء
فرنی آشی است از شیر و آرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابطاء
تصویر ابطاء
درنگیدن کندی پس انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیطاء
تصویر خیطاء
گردن دراز
فرهنگ لغت هوشیار
پایمال کردن، شایگان آوردن، سپردن، وا داشتن به کاری، نا دانسته بسپردن، دادن بکسی چیزی را، بر کار نادانسته و ناپیدا فرمودن کسی را، قدم بر جای قدمی دیگر نهادن، باز گردانیدن قافیه ای دوبار، از بین بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیطار
تصویر بیطار
دامپزشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیداء
تصویر بیداء
بیابان بیابان، جمع بیداوات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبیداء
تصویر کبیداء
کبیداه: میانه آسمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبصاء
تصویر قبصاء
تارک بر آمده کله گنده
فرهنگ لغت هوشیار