جدول جو
جدول جو

معنی قبله - جستجوی لغت در جدول جو

قبله
جهت خانۀ کعبه در شهر مکه که مسلمانان رو بدان نماز می خوانند، سمتی که هنگام گزاردن نماز به آن رو می کنند، کعبه، خانۀ کعبه
تصویری از قبله
تصویر قبله
فرهنگ فارسی عمید
قبله
بوسه، ماچ
تصویری از قبله
تصویر قبله
فرهنگ فارسی عمید
قبله
(قَ بَ لَ)
دهی از دهستان طرهان بخش طرهان شهرستان خرم آباد. در 48هزارگزی شمال باختری راه کوهدشت و 48هزارگزی شمال باختری اتومبیل رو خرم آباد به کوهدشت واقع و موقع جغرافیائی آن کوهستانی و معتدل است. محصولات آن غلات و تریاک و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. صنایع دستی سیاه چادربافی است. ساکنین از طایفۀ گراوند وچادرنشین هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
قبله
(قَ بَ لَ)
چرخۀ ریسمان، ریگ تودۀگرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، قبل. (منتهی الارب) ، سرفه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مرتعی که در جلوی خانه ها باشد و ستور در آن چرا کرده بی آنکه شب بمنزل خود برگردند. (ناظم الاطباء) ، آنچه جادوگران کنند تا دل کسی را به دیگری مایل سازد
لغت نامه دهخدا
قبله
(قَ لَ)
نوعی از مهره که بدان مردان را بند کنند و نیز بر گردن اسب بندند بجهت چشم زخم و افسون. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قبله
جهتی که روی بدان آورند در نماز، کعبه شریف، سجده گاه، طریقه، روش
تصویری از قبله
تصویر قبله
فرهنگ لغت هوشیار
قبله
((قِ لَ یا لِ))
جهتی که هنگام نماز خواندن به آن رو می کنند
تصویری از قبله
تصویر قبله
فرهنگ فارسی معین
قبله
((قَ لَ یا لِ))
نوعی از مهره که بدان مردان را بند کنند و نیز به جهت دفع چشم زخم بر گردن اسب بندند
فرهنگ فارسی معین
قبله
((قُ لَ یا لِ))
بوسه
تصویری از قبله
تصویر قبله
فرهنگ فارسی معین
قبله
پرستش سو، نمازسوی
تصویری از قبله
تصویر قبله
فرهنگ واژه فارسی سره
قبله
کعبه، پرستشگاه، عبادتگاه، معبد، پیشوا، مهتر، جهت، سمت، سو، روبرو، مقابل، جنوب، روش، طریقه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قبله
اگر کسی در خواب بیند سوی مشرق نماز نمود، دلیل است میل به دین رسول (ص) ندارد. اگر بیند رو به قبله نماز کرد، دلیل است در راه دین صادق است و توفیق طاعت یابد - محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قبیله
تصویر قبیله
(پسرانه)
توانایی، توان، سلطه و نفوذ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مقبله
تصویر مقبله
(دخترانه)
مؤنث مقبل، خوشبخت، خوش اقبال
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مبله
تصویر مبله
اتاق یا آپارتمانی که دارای مبل باشد
فرهنگ فارسی عمید
(مُ بِ لَ)
شب آینده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). آینده. آتیه: لیله مقبله. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(قُ لا)
دهی از دهستان ترکه در بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز. 185هزارگزی شمال باختری مسجدسلیمان، کنار شوسۀ مسجدسلیمان به اهواز واقع و موقع جغرافیایی آن کوهستانی گرمسیر و مالاریائی است. سکنۀ 180 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی کارگری شرکت نفت و زراعت است. ساکنین از طایفۀ هفت لنگ بختیاری هستند. این آبادی معروف به سه راه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(عُ قَ بِ لَ)
پی رو و پس آینده، گویند هو عقبله فلان، یعنی او پس آیندۀ اوست. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
بروت نبینی جز هوای خویش قوتم به جز بادی نیابی در بروتم (نظامی)، مغاکچه زیر لب، سر ریش که بر سینه افتد، موی سینه، کاسبرگ در گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذبله
تصویر ذبله
پشکل، باد گرم پژمردگی از تشنگی یا گرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ببله
تصویر ببله
سلم، کیکر
فرهنگ لغت هوشیار
بر آمدگی قسمتی از بدن به علت سوختگی یا ضرب وزخم، تاول. بر آمدگی بخشی از بشره بسبب سوختگی یا ضرب و زخم و گردآمدن آب میان بشره و دمه یعنی جلد اصلی، مرضی است ساری که بصورت تاولهایی روی پوست بدن ظاهر میشود و با تب همراه است. در اغلب حیوانات مانند گوسفند و گاو و خوک و بز و اسب و پرندگان نیز بروز میکند باد آبله، عقده ای که بسبب راه رفتن بسیار در پا پیدا شود، تبخال تبخاله، تکمه پستان سر پستان نوک پستان یاآبله از هم گسستن، بیرون زدن آبله. یا آبله پستان. 5 یا آبله چشم. دانه سفید یا سرخی که بر ظاهر چشم پدید آید توژک. یاآبله رخ فلک. ستارگان. یا آبله روز. آفتاب. یا آبله گاوی آبله ایست که بیشتر روی پستانهای گاو میزند (20 تا 30 دانه)، اهمیتش از آن جهت است که از ترشح دانه های آن مایه آبله برای انسان تهیه میکنند. یا آبله گوسفند. مرضی است که با تب در گوسفند شروع میشود و تاولهای آبله بیشتر در نقاط کم مو (مانند صورت شکم زیر بغل و زیر ران) ظاهر میشود و بگوسفندان دیگر گله سرایت میکند
فرهنگ لغت هوشیار
ماهی روغن سبزه زار سبزه ناک سبزی یک سبزی یک تره واحد بقل یک دانه تره یک عدد سبزی، خبازی بستانی را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبله
تصویر زبله
نواله (لقمه) چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبله
تصویر جبله
سرشت، نیکو بافت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبله
تصویر تبله
ابله شدن، نادان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبله
تصویر خبله
تباه اندامی، تباه مغزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربله
تصویر ربله
گوشت ران، گوشت ستبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبله
تصویر دبله
دسته، شکمدرد سوراخ تبر، نواله بزرگ، توده از هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابله
تصویر ابله
پخمه، سبک سر، سبک سر، گول
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قابله
تصویر قابله
ماما
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قباله
تصویر قباله
پیوند نامه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قبلا
تصویر قبلا
پیشتر، پیش از این
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قبیله
تصویر قبیله
کاروان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قبلی
تصویر قبلی
پیشین
فرهنگ واژه فارسی سره