جدول جو
جدول جو

معنی قبضی - جستجوی لغت در جدول جو

قبضی
(قَ ضی ی)
نسبت است به قبض و آن خاندانی است از رعین. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
قبضی
(قِ بِضْ ضا)
نوعی از دویدگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قبضی
(قَ ضی ی)
عبید بن زیاد بن تمران رعینی از محدثان است. وی از رویفع بن ثابت و عقبه بن عامر صحابۀ رسول خدا صلی الله علیه و سلم روایت دارد و از او حیوه بن شرع روایت میکند. (الانساب سمعانی). در تاریخ اسلام، محدث به عنوان فردی شناخته می شود که تلاش دارد تا سنت پیامبر اسلام را بدون هیچگونه تغییر یا تحریف، به نسل های بعدی منتقل کند. این افراد در جوامع علمی و دینی، از مقام والایی برخوردار بودند. مهم ترین ویژگی محدثان دقت در انتقال احادیث صحیح است، چرا که حفظ دقت در نقل، به ویژه در دوران هایی که دشمنان اسلام در حال تحریف آن بودند، امری ضروری بود.
زیاد بن تمران مکنی به ابوعبید که بقول ابن یونس در فتح مصر حاضر بوده است. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قبضه
تصویر قبضه
دستۀ شمشیر، یک مشت از چیزی، واحد اندازه گیری سلاح های جنگی کوچک
قبضه کردن: به دست آوردن، تصرف کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاضی
تصویر قاضی
کسی که از طرف قوۀ قضائیه یا حاکم وظیفۀ رسیدگی و حل و فصل دعاوی مردم را دارد، حاکم شرع، دادرس، رواکنندۀ حاجت
قاضی فلک (چرخ): در علم نجوم کنایه از ستارۀ مشتری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبطی
تصویر قبطی
از مردم مصر قدیم، زبانی از خانوادۀ زبان های سامی ی حامی که در قدیم در مصر رایج بود و اکنون متداول نیست و فقط عدۀ کمی از مردم و روحانیان آن را حفظ کرده اند، خطی متعلق به مصریان باستان
فرهنگ فارسی عمید
(اُ دَ)
گرفتگی، انقباض، ترنجیدگی و زمختی، خشکی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
داور، حکم کننده، فقیهی که مرافعات را موافق قوانین کلی شرع فیصله دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قابضی
تصویر قابضی
در تازی نیامده گیرنده باژ گیر تحصیل مالیات دیوانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبای
تصویر قبای
قبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبلی
تصویر قبلی
آنامیتی، نیمروز (جنوب) منسوب است به قبله، طرف جنوب
فرهنگ لغت هوشیار
از نژاد قبط منسوب به قبط از قوم قبط از نژاد قبط، جمع اقباط یا ماههای قبطی. عبارتند از: توت (توث) باوی اثور کراق طوفی ماخبر فامینوث فرموثی باخون باونی افبقی ماسوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبضه
تصویر قبضه
آنچه را با انگشتان یا با مشت گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
شتابنده جانور پرنده، خود پرداز کسی که به کار خود بپردازد، ترنجیده چروکیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبضه
تصویر قبضه
((قَ ضَ یا ض))
یک مشت از هر چیزی، دسته شمشیر و کارد و مانند آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاضی
تصویر قاضی
داور و حکم کننده
تنها به قاضی رفتن: کنایه از به سخن و عقیده مخالف توجه نکردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قبلی
تصویر قبلی
پیشین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قاضی
تصویر قاضی
دادرس، دادور، داور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قبلی
تصویر قبلی
Previous
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از قبلی
تصویر قبلی
précédent
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از قبلی
تصویر قبلی
前の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از قبلی
تصویر قبلی
पिछला
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از قبلی
تصویر قبلی
以前的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از قبلی
تصویر قبلی
קודם
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از قبلی
تصویر قبلی
이전의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از قبلی
تصویر قبلی
sebelumnya
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از قبلی
تصویر قبلی
предыдущий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از قبلی
تصویر قبلی
vorige
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از قبلی
تصویر قبلی
precedente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از قبلی
تصویر قبلی
previo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از قبلی
تصویر قبلی
попередній
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از قبلی
تصویر قبلی
poprzedni
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از قبلی
تصویر قبلی
vorherig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از قبلی
تصویر قبلی
anterior
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از قبلی
تصویر قبلی
önceki
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی